دیشب که دوباره با یک جانی سربه دنبال هم گذاشته بودیم با چاقو و قیچی ، فهمیدم چند وقت بوده که خواب بد ندیده بودم!
مامانم صبح بلند شده که برای نماز تیمم کنه انگار جا قحط بوده رفته از کنار گلدون تیمم کنه برگ گلدون تیز بوده رفته تو چشمش:(((
بعدا نبشت:
چشمشون چیزی نشده بود خداروشکر:)