خسته شدم خسته ام از این حجم تکرار و پوچی . از تو نقطه پایان ایستادن و دیگه هیچ انگیزه ای نداشتن. صبح که میشه نمیدونم چرا باید چشمامو باز کنم. برای سر و کله زدن با همون آدما و همون مشکلات. حس اینو دارم که هزار سال عمر کردم و دیگه واقعا بسه !
فکرم هزار جا میره و فکر میکنم اگر به یه مخدر دسترسی داشتم که می تونست منو از حصار این زندگی تکراری بکنه، یه چیزی که بتونم زندان این خونه رو تحمل کنم ، احتمال زیاد ازش استفاده می کردم...
به هم ریخته بودم اعصابم خورد بود. نمی فهمیدم چرا . خیلی فکر کردم که چرا اعصابم خورده. بالاخره فهمیدم . کسی که کل روز رو با زیرپوش و پیژامه و سر و روی به هم ریخته و صورت نشسته ، گوشه ی کاناپه افتاده بود و دهنش بو میداد ، قیافه ش رو به شکل عجیبی درآورد و لباش رو غنچه کرد و دوتا انگشتش رو به هم چسبوند و جوری که قربون صدقه یه بچه میرن بهم گفت : قربون اون رژ لبت :|||||
کار هوای حوصله ام از ابر و بارون گذشته داره سونامی میشه. دستم به هیچی جز نت ، کتاب ، رادیو ، داستان شب ، یخچال و کمد لباسام نمی رسه و متاسفانه این دوتای آخر دیگه برام جذابیتی ندارن و باقی ماجرا.
بعضی شبا اونقدر ته خطم که آرزو می کنم کاش یه دکمه خاموش داشتم . خیلی بی رغبت به زندگی ، به زنده بودن ، به حتی یک ثانیه بیشتر کش دادن این بیهودگی.
هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده فقط نصف شب به این نتیجه رسیدم که بت بگم مامان! هیچ کدوم از تغییرات مد نظرت در زندگیمون دیگه نمی تونه منو خوشحال کنه فقط شاید کمکم کنه راحت تر تحمل کنم . ای کاش زندگی رو دوست داشتم .
دوستدار تو دخترت
چقد غمناکه این که یه روز من و تمام آدمایی که با هم خاطرات مشترک ساختیم به هیچ تبدیل میشیم طوری که انگار از اول وجود نداشتیم... چرا باید به پیشواز این غم بریم؟
یک زن مذهبی از نوع سنتی فقط وقتی طرفدار حقوق ناچیز یک زن هست که اون زن خودش باشه!
اگه شوهرش به یه زن دیگه فقط در حد حرف زدن نزدیک بشه خشتک شوهره رو میکشه به سرش ولی اگه پسرش یه غلطی بکنه جوابش به عروس :
صیغه کرده : همه مردا میکنن حالا، گناه که نیست
با زن شوهردار بوده: تو بخاطر بچه ات آبروریزی نکن دخترم
عزیزای من، مادرای من، این کارتون نفرت انگیزه