به این فکر میکنم همزمان که من دارم خوابگاه های دانشگاه های دور دنیا را در استوری های فلانی رصد میکنم ، ویدیوهای اپلای را برای فرار از این غصالخانه نگاه میکنم، تخفیف های انلاین شاپ ها را بالا پایین میکنم و هولم که آیا بالاخره میتوانم مایحتاج زندگی حقیرانه ام رو با قیمت بهتری تهیه کنم و در این ماراتون جا نمانم، کودکان در افغانستان ، در اسرائیل( یا هر اسمی که شما رویش می گذارید) ، در فلسطین و در ایران پای مرز با شلیک گلوله ، کشته شده اند...
شبها به این فکر میکنم که پسرک و دخترک ده ساله یازده ساله ی ایرانی توانستند خودشان را دار بزنند و تو هنوز هق هق میکنی به تنهایی خودت و توی دفترت مینویسی " باید زنده بمانی باید فرار کنی " . چرا وا نمی دهم با این همه ملال؟
اگر زنده بمانم در هر کجای این زمین ناپاک ، در هر انتخاباتی، شأن برابر زنان را از ذهنم پس می زنم و به ناموس مسئولین و رهبران و حکام جهان رای خواهم داد بالاخص در ایران . توف توی شیری که خوردید و نان حرامی که از آن ارتزاق کردید و مکتبی که در آن پرورش یافتید و اصول و شعائر تو خالی تان .قلب پدرم شبها از اخبار احتمال گرانی و به تبع آن قیمت ننه ی شما درد میگیرد . برای تحقق مشارکت حداکثری ، انتخاب من از میان افرادی که هنوز ثبت نام نکرده اند " خار و مار " شخصِ خودِ شماست . قرار است روی برگه ی رای چیزهای بنویسم که آدمهای سرکوب شده و مریض روی در و دیوار سرویس های عمومی و سر راهی مینویسند . اگر شما جزو شمارندگان برگه های رای در هر کشوری در هر انتخاباتی هستید ، آن آدمی که در برگ رای اناث شما را عنایت کرده اینجاست ، در این وبلاگ ، در این کشور . یک بلیت بخرید و به سراغم بیایید اگر با جنازه ام روبه رو نشدید شکار شما خواهم بود.
چشمم به چت هامون افتاد. چیزهایی که همیشه نگه می داشتم تا فراموش نکنم کی بودم . نوشته بودم تو اتفاق تکرار نشدنی زندگی منی . خواستم یک انگشت شصت محترمانه به افکارم نشون بدم که یادم افتاد هنوزم هست . هنوزم اتفاق تکرار نشدنی زندگی من بود . یعنی دیگر هرگز .
من هیچوقت به خودم پشت نکردم . چون تنها کسی که صدای شکستن قلبم رو شنیده فقط خودم بودم. واسه خاطر همینم هیچوقت دلم نیومد به خودم پشت کنم . شده زندگیو دوس نداشته باشم . دروغ چرا ؟ همیشه شده . ولی خودمو هیچوقت دلم نیومد دوست نداشته باشم چون میدونستم که خودم خیلی تنهاست .فقط من میدونستم .
پ.ن : نمیدونم شاید ما یواش می شکنیم یا گوش آدما سنگینه ، شاید باید بلندتر بشکنیم ، با هیاهوی بیشتر.
موود :
https://www.tarafdari.com/node/1606615
یه لیستی وجود داره از اسامی افرادی که گاهی غیب میشن ، کلا از آدم کمتر خبر میگیرن ، حس میکنیم رابطه دو سویه نیست و ته دلمون دلگیر میشیم . اون لیستم خالی شده !
چو تخت پاره بر موج رها رها رها من
دیگه از درمیون گذاشتن دل نگرانی ها با هیشکی هیچی حاصل نمیشه . تیلو ،الهام ، نعیم ، پسربزرگه ، محی ، زارا و دیگران . با بعضیاشون از اولم حرفی نمی زدم . میگم که چی؟ فلانی که اصلا درک نمیکنه بدبختیای تو رو، دنیاش فرق میکنه .اصلا . اون یکی هم که می فهمه، چی داره بگه تا تورو آروم کنه ؟ بعد درددل همه چی سرجاشه . درد قفسه سینه تیمسار سر جاشه ، دوراهی" بابا رو بذارمش برم به امون خدا یا پابندش بشم " سرجاشه و هیچ درد دلی با دوستات باعث نمیشه آدما به قهرای طولانیشون پایان بدن ، در هیچ سفارتخونه ای و مرز هیچ کشوری هم باز نمیشه . سبک نمیشم دیگه . فقط گوش یکی رو اجاره کردم الکی .
یک زمانی وبلاگ مرد جوانی را میخواندم که ساکن پایتخت و معلم بود ، متاهل بود ، برای اتاق خوابشان تختخواب نمی خرید ، دائما پس ذهنش این بود که زن دوم بگیرد یا ص ی غ ه کند و موقع جر و بحث از خانمش میخواست خانه را ترک کند و به طور عحیبی ادعا میکرد علت این کارش این است که زیر یک سقف نباشند و از دعوا جلوگیری شود ! من تا بحال آدمی ندیده بودم که تا این حد از عوضی بودن خودش بی اطلاع باشد . دلم میخواست آدرس وبلاگ این آدم رو فراموش کنم . حالا سالهاست فراموش کردم و فکر میکنم آدمهایی هم هستن که آرامششون در فراموش کردن آدرس وبلاگ منه .
مغزم تمام دیشب مشغول وراجی بوده و بلا انقطاع مزخرفات بافته و صبح که بیدار شدم انگار کوه کندم . تو حیاط نشستم و زهرمار صبحگاهی می نوشم و کله ی صبح به این فکر میکنم که فلانی را نمیخوام سر خاکم ببینم . این نرمال نیست. آدم باید لااقل وقتی مرد دیگران را ببخشد.
mood...
.https://m.nex1music.ir/post/93882/
"واسه دلایی که خیلی آسون ... شکست."
پ.ن: به هیچ کس ایمیل نزدم هانیه
به اتاق تیمسار رفتم و در خصوص یکی از ده ها مصائب مسیح ( بخوانید جین ) یعنی حل یکی از مشکلات لوسین از او تایید گرفتم تا بعدها حرفی نباشد . از من خواست بنشینم . طبق معمول با این تقاضا بی قرار شدم . از صحبتهای این مرد فراری ام . کمی راجع به درد و دل های پسرش حرف زد .پیرمرد در حالیکه مدتهاست خودش را در اتاقش حبس کرده گلایه کرد که پسرکش در حسرت یک بار نشستن خانواده سر یک سفره است .
من :|
سفره :|
واقعا توان هضمش رو ندارم .