من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی




اون اتفاق خجالت اور ! دیروز توی خیابون برام افتاد و شانس آوردم که چادر سرم بود و آبروم نرفت ‌‌‌

بعدش به شدت رنجور  شدم.‌..داغون شدم

امروز توی خیابون راه میرفتم چندبار به طرز فجیعی کمرم  گرفت موقع راه رفتن پامو می کشم روی زمین نمی تونم درست راه برم درد دارم  دست راستم طوری  از کار افتاده  که برای نوشتن این پست تا اینجا بارها مکث کردم در حالیکه تو تختم دراز کشیدم.اعصاب خوردیایی که با خانواده ام دارم اینکه بهم  نق میزنن  قهراشون اختلافاتشون غصه هاشون سکوت خونه مریضی مامان  افسردگی بابا که با لباس رو کاناپه میخوابه، سرخوردگیام...

امروز  از بیرون که اومدم بدنم داغون بود  بعد یه بگو مگو احمقانه از طرف مامانم اومدم بدون غذا خوابیدم  وقتی بیدار شدم اونقدر تنم آزرده بود که از جام بلند نشدم اشکم گوله گوله رو صورتم میریخت از این ناتوانی ...

خودمو وادار کردم به سختی از جام بلند شدم . به زور میوه  خوردم   .بار بعد خودمو  وادار کردم  غذا بخورم . با درد خوردم .با گریه خوردم . بزارین بدون خجالت بگم که بینیمو  با  دستم پاک کردم  تا بابام که پشت سرم نشسته بود  نفهمه گریه می کنم.امروز درد  رو با مویرگای بدنم حس کردم . اینا  رو نمیگم که  بگم چقدر بدبختم  . میخوام چیزی بگم .هر لقمه درد خوردم و اشک ریختم  و  بیش از همه  عمرم  گفتم خدارو شکر. خدایی که باور قوی  ای بهش ندارم  رو  تو شرایط بد  بارها  از ته دل شکر  کردم  امشب  که جزو  بدترین شبا  بود . نمیدونم ابن معنیش چیه ولی فکر کردم باید  بگم . همه چیز می تونست بدتر از این هم باشه  . ادم وقتی خودشو  راضی  میکنه آرومتر میشه راضی ام کاش  صبرم  بیشتر شه... از  اینهمه ناتوانی و کم صبری خودم نسبت به یه مسئله فیزیکی مثل درد شرمنده ام  ولی این  حجم ازدرد  رو هرگز بروز ندادم  فقط تو  خودم ریختم.