من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی




یه زمانی هر روز صبح لوسین رو  میدیدم که  وسایلش رو یه گوشه چیده مثل مسافرا و کلیدش رو  گذاشته خونه، با نگاهش با همه چیز خدافظی کرده و آخر شب ، خسته و سرخورده دوباره برگشته تو  همین خراب شده. همه فهمیده بودن این آدم جایی نداره بره  پس اصلا  نگران نمیشدن و خیالشون  راحت.  حکایت منم همین شد. تو همین خونه یا زندونی  ذهن مریض افسرده بی اراده ی  خودمم یا زندونی راه  دور  . حکایت همه کسایی که دیگران می دونن اونا جایی ندارن برن همینه ، حکایت ما مردمی که نمی تونیم از این جهنم فرار کنیم همینه . واسه همینه  اونی که رو موشکها مرگ بر این و اون می نویسه ، اونی که  رو  منبر نماز جمعه زر زر میکنه و کلا  هیچکی از اون بالا تا پایین به  هیچ ورش نیست که مردم  دارن زیر بار مشکلات می زان.

یه موج گرونی جدید تو راهه. به همین سادگی .