غمگینم . خیلی غمگینم و خیلی خسته از اینهمه سال غم .
رک و رو راست بگم... دوست داشتم همگی می مردیم . در یک تصادف مثلا ! طوریکه کسی نباشه از مرگم غصه بخوره.
خرابم . و شش سالگیم رو یادم میاد که خراب بودم . و از شش سالگی تا حالا خیییییلی گذشته و من پیر و خسته ام . و شما نمیدونین حس پوچی چطور چیزیه و اگه می دونین متاسفم.
چرا؟ چرا باید زندگی کنیم؟ چرا؟