من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی


دوباره به پشت بوم پناه بردم و خودخوری میکنم. صدای سگها و شغالها رو که میشنوم عصبی تر میشم از اینکه حتی نمیشه زد بیرون. به خودم میگم سعی کن به یاد بیاری که امروز ظهر چطور خودت رو آروم کرده بودی؟ چطور آروم کرده بودم چطور آروم کرده بودم...آب داغ میریخت روی تنم وگمونم نیم ساعتی بود که کلی چیز میز به موهام زده بودم به نیت اینکه صاف بشن و دقیق تر قیچیشون کنم. نیم ساعت به کاری که تمرکز میخواست مشغول شده بودم . به جای اینکه صدای گلایه های خودم رو در مغزم بشنوم انگار که دارم برای دیگری تعریف میکنم،صدای دلداری دادن و آروم کردن خودم رو میشنیدم. به خودم میگفتم اشکالی نداره ناراحت نباش خودت رو بیش از این آزار نده  این حق تو نیست، حالا که اینطوریه، چه کار میشه کرد ، هر کاری بکن که کمتر غصه بخوری در این زندگی اجباری. ولش کن... و هی موهامو ماساژ دادم . باید برای اینکه اروم شم  به خودم بگم قرار نبوده عدالتی باشه، اون ادم از اول قرار نبوده تو رو ازار نده. خدایی اگر باشه قول نداده بوده عدالت باشه.اون خدایی که حس کردی از اول هم تو رو دوست نداشته پس چیزی نبوده که از دست بدی... و قیچی شون کردم.