من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

برای روز مبادا


به بابام  فکر میکردم که من مُردم ! دست خودم نیست . در لحظاتی ناگهان این تصاویر مثل برق از جلو چشمم رد میشه .تصور میکردم هنوزم با دوستاش وقت میگذرونه. گاهی  آه میکشه و بیشتر از حالا از زندگی خسته س . برآیند مسئله رو بررسی میکنم  که آیا مجموعا میتونه تحمل کنه ؟ معمولا علی رغم افسردگی ، غریزه ای قوی برای  زنده موندن داره. یادم میوفته معمولا در قبال بیماری های حساس من و افراد خونواده  گزینه کتمان و نادیده گرفتن  رو  انتخاب میکنه . این شانسو داره که دووم بیاره  تحت شرایطی. بابا میخوام بدونی که  اگه یه روز این اتفاق افتاد ناراحت نمیشم اگه اصلا شرکت نکنی .میدونم از تحملت خارجه. به حرفاشون اهمیت نده. 

مهری وقتشو بیشتر از قبل با خواهرزاده برادرزاده هاش میگذرونه. تجربه نشون داده اون همیشه میتونه دوام بیاره.  اون یک سری امدادهای غیبی داره . ذاتا  کس و کار بیشتری هم  داره. شایدم مثلا جمع کنن برن پیش فرزند بزرگترشون تا باقی عمرشون رو همه کنار هم باشن  .این انتخاب خوبیه ولی مطمئنم  به روابط خونوادگی لطمه میزنه . شایدم اون موقع همه آرومتر شده باشن . ولی به لوسین که میرسم کار بیخ پیدا میکنه. لوسینی که کمترین  لطفی به من نداره  اما ضربه سختی میخوره . اون احساساتش اینطوریه.  آرزو دارم تو برگردی دانشگاه چون میدونم بابتش خیلی ناراحتی . عاشق بشی و به عشقت برسی و  همیشه باشه که دوستت داشته باشه و دوستش داشته باشی . یکی پیدا بشه که هیچوقت اعصابت از دستش خورد نباشه. تو همیشه اعصابت از دست ماها خورد بود .


اون لحظات و  روزهای  اول خیلی سخته . من تجربه ش کردم کاش تجربه نکرده بودم  و الان هم ذهنم درگیرش نبود . کی منو پیدا میکنه؟ تو چه وضعی پیدا میکنه ؟ من که از خونه بیرون نمیرم ، هرچی بشه تو همین خونه م . بعدا دیگه میتونن تو این خونه زندگی کنن؟  نه حتما از اینجا میرن . چقدر مضحک .

 سر قبر منم  دعوا میکنن . مطمئنم هنوزم سر اسناد و پول و زمین دعوا دارن . کاش نیان . تیمسار نمیاد . اون هیچوقت نمیره قبرستون . و  مامان عزیزم ، مدیریت محترم دارالایتام  لطفا با هیچکدوم از سگ طوله های خواهر برادرات سر قبرم نیا،  منو تو گور نلرزون . اصلا  نیا ،  دلم نمیخواد بیشتر گریه کنی  . کاش زودتر از تیمسار جدا شده بودی و  ازدواج میکردی و خوشحال بودی . تو بازم بهش فکر کن . 

و  تو  ! کوچولوی  دوست داشتنی ! من دلم برای سرمستی  چشمات ، برای خنده هات تنگ میشه .شاید اونجا هم یه آسمون باشه و تو اون ستاره ای باشی که برقش چشمامو میگیره. من لبخندت رو خیلی دوس دارم و کاش میشد بازم با هم بازی کنیم .


پ. ن : بابا لطفا چاق شو .