فکم رو قفل کردم مبادا حرفی از دهنم بیرون بیاد و زل زدم به سقف . خودمو وقایع و آدما رو تماشا میکنم . چقدر شبیه ایستگاه اتوبوسی ام که هر کس میاد میشینه و اتوبوسش که اومد سوار میشه و میره .