من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی


قبلا  فکر میکردم  یک غریبه می تواند  از  هم خونِ آدم  به آدم نزدیک تر و وفادارتر باشد . یک نفر غریبه  می تواند  از برادرت  برادرتر باشد . از  خواهرت  خواهرتر .  وقتی غریبه  لگدی  زد به کاسه کوزه ی  اعتماد و نان و نمک  ، آخرین  ضربه  را  زد . خدا میداند چقدر  بی رمق  شدم . چقدر پیش خودم  شرمنده شدم . پیش خود  خودم  سرافکنده شدم .  بزرگترین سرافکندگی  ای که تا به حال تجربه  کردم .  یکهو  خسته شدم  . وا دادم . فکر کردم  اشتباه کردم  .  غریبه بالاخره غریبه است .  بعد فکر کردم  همین هم خونِ بی وفا  از همه کس  به آدم وفادارتر است . اما مطمئنم این هم اشتباه است . حتی  این اطمینان هم  می تواند اشتباه باشد و  من  ساعت  ۲  نیمه شب  روز  دوشنبه  ۹۹/۱۲/۱۰  خسته  و بی رمق  از  تمام   اشتباهاتم ، گوشه ی تخت مچاله شدم  و ای  کاش  که  هیولای زیر تخت  بیاید مرا  بخورد  بلکه  از اشتباهات و سرخوردگی های  آینده  نجات  پیدا کنم .