من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی


 شبایی که دنیا خیلی بی رحم تر از سابق بود و بیداری خیلی کشنده تر از معمول، انگشت شمار من قرص خورده بودم که بخوابم و  زیر سیبیلی  رد کنم. اون شب ولی جرات پناه بردن به خواب هم نداشتم. می ترسیدم از سایه ی واقعیت و بیداری که بیوفته رو خوابم. تو خوابم خو آدم دستش به هیچ جا بند نیست. برزخی بودم  که نپرس.



تمام این مدت مثل این می مونه  که تو کمایی چیزی بودم  . خوابی چیزی  .و  چشمام بازه . و یادم میاد !  یهو تمام  چیزایی که شنیدم داره  یادم  میاد. همه انتظاری که کشیدم  برای یه چیکه توجه از آدمایی که دوسشون داشتم یهو تبدیل شده به یه دمل چرکی .  کینه روی کینه گذاشتم و قلبم سیاه شده . از سیاهی  قلبم دردم گرفته ،  دارم می میرم .حسی دارم  انگار تو قلبم عین راکتور اراک  بتن ریختن.  یک نفر آدم نیست که بتونم  بگم دوسش دارم  در این لحظه. اونقدر تلخم که تلخیم گلوی خودمو میزنه و  آره همینقدر گَندَم و هر کس آزاده  هرقضاوتی درباره ام بکنه. 







خدا نگهدارهمه تون  باشه












نگران بود که بند نافش عفونت نکنه . منتظر بود که بند ناف خشک بشه و بیوفته. مثل نیاز به دوست داشتن توی قلب من که دیگه اگه خشک نشه و نیوفته، عفونت میکنه.











تو خونه حیاتی ترین چیز احترامه. اگه تو خونه هاتون  احترام هست میتونه عشق و علاقه هم باشه می تونه خونواده هم باشه. و الا منم محبت های ریز و کوچولو و این صحبتا رو بلد بودم قدیما منتهی احترام که رفت همه چیز رفت . این خونه برای من شکنجه گاهه ، جهنمه نمی دونم خدا دیگه با چی میخواد برا من اون دنیا جهنم بسازه . پدر و مادرم سلامت باشن ولی زندگی منو جهنم کردن و دیگه صبری برا من نمونده و شاید بیاد یه روز که  بد داغی به دلشون بذارم .








حس می کنم قلبم باتری داره و باتریش داره ریپ میزنه . یهو استپ کنه مثلا.  من چرا انقد خسته ام؟ مگه  چی به من تو زندگی گذشته ؟ انگار هزار سالمه و دیگه بسه . دیگه واقعا بسه. 



پ.ن: دو سوم آدمایی که خصوصی داده بودن  برای آدرس جدید، یا وبلاگشون قفله و یا حذف کردن .حالتون خوب .  در اولین فرصت که حوصله کنم ادرس دیگه ای بسازم می رم.









بابام با مامانم قهر کرده . برای بار هزارم. و من خسته ام . حتی حوصله ی خودم رو ندارم . دلم میخواد بمیرم خلاص شم از این بی حوصلگی‌ . از این خستگی





این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.





خیلی طول کشید تا بفهمم باز امشب دلتنگم ... بااااز شب سختیه، خیلی طول کشید!











شب سردیه . 

شب  چطور این قدر  سرد ، این قدر تاریک ، این قدر سیاهچاله ی غربت و دلتنگی ، اینقدر بی رحم ... و این قدر محبوبه ی دلها هستی؟








خوابم نمیبره . چون اعصابم خورده. چون فکری ام .



پ ن:  ح جیمی  پیغامتو گرفتم  یادم می مونه. 









بابام ...














از خشم دارم پاره میشم . خسته ام ، عصبانی ام ، هر لحظه در طول روز دارم شکنجه روحی میشم  و هیچ راهی براش پیدا نمیکنم چون انگار دردای من قابل ترجمه برای دیگران نیست دلم میخواد فحش نثار  دنیا کنم . اینجا دوستایی پیدا کردم که تو دنیای واقعی نداشتم  از طرفی از وقتی که منو می شناسن دیگه راحت نیستم هر دری وری که می خوام رو بنویسم و خشمم رو خالی کنم . به هر حال پشیمون نیستم چون من هیچ جای دیگه نمی تونستم این دوستا رو پیدا کنم  ولی همیشه می تونم  از اینجا برم جای دیگه ای بنویسم. 


بعید می دونم آدمای زیادی اینجا رو بخونن ولی  اگه میخواین از خودتون یه نشونی بذارین تا در صورت اسباب کشی، آدرس جدید رو بهتون بدم . پیام خصوصی بدین از قسمت تماس با من 








امروز وقتی رفتم که چای دم کنم برا خودم و دیدم  طبق معمول که مهری همه چیو با هم قاطی میکنه و گوشش اصلا بدهکار هیچ اعتراضی نیست ، این بار هم معلوم نیس چای العطور رو با چی قاطی کرده و دیگه سر جاش نیست. و خسته شدم . از همه چی . از اینکه در این زندگی اختیار هیچ چیز رو ندارم . جوابش رو تصور کردم : اینجا خونه ی منه آشپزخونه ی منه . کاش طور دیگه ای زندگی کرده بودم  کاش از بچگی کار کرده بودم و حالا یه جای دور از خانواده زندگی میکردم. کاش یه زبانی توی دنیا مناسب بود برای اینکه به پدر و مادرت بگی دیگه سفر رفتن با تو خوشحالم نمیکنه.