-
روزی بسان شب قدر
چهارشنبه 1 مهر 1394 15:27
«وَ أَنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأَیْتُکَ ظَاهِراً فِی کُلِّ شَیْءٍ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَیْءٍ»؛ تو آنی که در هر چیز خودت را به من شناسانده ای و من تو را در هر چیز آشکار دیده ام و تو برای هر چیز آشکاری
-
همین دقیقه
چهارشنبه 1 مهر 1394 01:00
پاییزتون مبارک فکرکنم بلاگ اسکای هنوز ساعت رو اصلاح نکرده!
-
نه قفس نه سنگی
سهشنبه 31 شهریور 1394 21:55
روز خوبی بود........ تا ظهر با پدر و ناهار هم در معیت ایشان! بعد از ظهر هم با همراهی والده گرامی..... خسته و کوفته
-
من و این همه خوشبختی؟
دوشنبه 30 شهریور 1394 16:45
-
زخم زبان۲
یکشنبه 29 شهریور 1394 21:01
-
شیرینی
یکشنبه 29 شهریور 1394 13:27
اگر فقط یک شیرینی دیگه بخورم می میرم اگر نتونم یک شیرینی دیگه هم بخورم باز می میرم با این حساب معلومه که در هر حالی می میرم پس بهتره خوش باشم و یک شیرینی دیگه هم بخورم هوم .... وای .....بده ملچ........ ملوچ ....... خداحافظ از:
-
بذار و برو
شنبه 28 شهریور 1394 15:05
عوض شدم آره ! یه زمانی خوب حرف میزدم ..... نوشتنمم خوب بود.......گهگاهی شاعر هم میشدم ٬ نقاشی هم میکردم ....... اما خب خشکید چه میشه کرد؟ نقاشی دیگه برام مهم نیس حال خراب با این چیزا خوب نمیشه ! این ی آدم جدیده که معتقده نقاشی دساتو رنگی میکنه و سینه اتو به خس خس میندازه ......... آدمیزاد از جای دیگه حالش خوش میشه...
-
این همه احترام؟!
سهشنبه 24 شهریور 1394 17:03
من نمیدونم چرا مردا فکر میکنن جوراباشون از باقی لباساشون سوان و باس یه جای اختصاصی داشته باشن؟........ مثل پشت مبل . یا پشتی . یا زیر میز................یا هر ۴ تا گوشه ی یک فضای چهار گوش!!!!
-
یه هیزم دیگه بذار تو بُخاری!
یکشنبه 22 شهریور 1394 16:16
یه هیزم دیگه بذار تو بُخاری! نیمرو دُرُس کنُ لوبیا! برو پنچرییِ ماشینُ بگیر! جورابامُ بشورُ لباسامُ وصله کن! اجازه داری پیپمُ پُر کنی! بگرد ببین دمپاییام کجاس! قهوه بَرام دَم کن! یه هیزم دیگه بذار تو بُخاری، بعد بیا بشین اینجا وُ بَرام بگو واسه چی میخوای از پیشم بِری؟ دِ مگه...
-
خوشبختی
شنبه 21 شهریور 1394 15:44
بعضی وقتا آرزوی زندگی ای شبیه زندگی برفی رو دارم اما گاهی هم فکر میکنم آیا اونطوری قدر آسایشم رو میدونستم؟ قدر زندگی که دارم رو میدونستم؟ شاید واقعا بهتره سختی بکشیم تا زیباتر بشیم ..........اما البته اگه دووم بیاریم........ بعضیا میگن از ترحم بدمون میاد منم خوشم نمیاد اما وقتی مردم مشکلاتت رو بدونن خواه ناخواه بت...
-
درخشش ابدی یک ذهن پاک
شنبه 21 شهریور 1394 12:39
میخوام از یادم بره ٬ فراموش کنم ...... میخوام اون روز خونه مادربزرگم ٬ دعوای بابا مو عمومو فراموش کنم....... میخوام اون روز که بچه بودم سر سفره قهر کرده بودم فراموش کنم....... میخوام اون شبها که نوجوون بودم دست برادرم رو میگرفتم توی دستام ٬میخوابیدم فراموش کنم........ میخوام اون تبخالی که اون روز صبح ٬ بعد اون شب...
-
فراموشی....درخشش ابدی یک ذهن پاک
شنبه 21 شهریور 1394 00:24
-
زینب مینا فرشته٬ آدمهای خاص!
چهارشنبه 18 شهریور 1394 12:11
-
تب دارم
دوشنبه 16 شهریور 1394 18:50
-
سرآمد
دوشنبه 16 شهریور 1394 14:22
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریور 1394 17:18
سلام حسین. سلامت رسید مرسی.بهتری؟ تحویل پروژه دارم واسه همین کامنتا تایید نکردم دعا کن بندازه عقب تحویل رو. دارم میمیرم نه خیلی سالم بودم الان دیگه حسابی زهوارم در رفته درد پدرمو در اورده. دعا کن
-
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکشنبه 15 شهریور 1394 00:52
-
معجزه کن. لطفا!
شنبه 14 شهریور 1394 23:34
یه مستندمانندی پخش میکرد ب*ی****ب*ی 30 فکر کنم کار مخمل****باف بود مطمئن نیستم........شاید موضوعش زیاد دلچسب نبود شاید اصلا قابل دیدن تو محیط خونواده نبود اما فلانی دید و من هم نصفه نیمه از تو اتاق شنیدم و گاهی دیدم........ شخص اولش یه آقا بود که معشوق های معتدد داشت و شرایطی بود که همه اینها از وجود هم مطلع شدن وبه...
-
یه حس دور.........................................
جمعه 13 شهریور 1394 14:27
یه حسی بم میگه من که تا حالا بیشتر از برادرام تو این خونه و این شهر زندگی کردم ................ من که بیشتر از برادرها با مهری وتیمسار زندگی کردم ......... یه روزی تمام این بودن هام رو یک جا جبران میکنم!
-
از این برکه باید یه دریا بسازیم.......
چهارشنبه 11 شهریور 1394 16:24
-
از هر دری سخنی
پنجشنبه 5 شهریور 1394 13:22
-
مادر شدن
چهارشنبه 4 شهریور 1394 22:41
همیشه عاشق این بودم که بچه هایی داشته باشم و..... اما تازگی وقتی به این فکر میکنم که ممکنه بیست و اندی سال یا سی و اندی سال کم ٬ از عمر فرزندم بگذره اما هنوز ندونم از چی رنج میبره ........ از مادر شدن نا امید میشم! .................فکر کنم قیدشو بزنم.................... چه قدر دیگران در عوض شدن دیدگاه ادم تاثیر دارن...
-
ضدحال خوردن را صرف کنیم
سهشنبه 3 شهریور 1394 14:30
مریض شدم افتادم خونه .......تیمسار هم با رفقاش رفت سفر.کوتاه. تیمسار توی اتاق با کامپیوتر مشغول شد منم رفتم توی حال روی کاناپه خوابیدم.........درها هم باز بود هم سرماخوردم هم بخاطر کاناپه خوابی٬ بدن درد گرفتم.....صبح با این کم ابی نیم ساعتی زیر دوش آب گرم نشستم! اصن عین مجسمه خشک شده بودم! هیچی دیگه هی مهربانوجان گفت...
-
کَفَن دردسرساز
یکشنبه 1 شهریور 1394 17:37
همیشه دوست داشتم اسمم " آبان" بود! هیچم ازم نپرسین (چرا ؟ )چون گفتنش سخته شایدم نمیدونم . علی ای حال مشکلم اینه که هیچ چیز مسخره تر از این نیس که یه آذری ٬ آبان باشه ( میفمین که چی میگم؟) بعداً میدونین چیه ؟ اسمم شد یه چیزی که اونم به همین شدت با واقعیت فاصله داره و من بعضی وقتا واس توجیه کردنش شر و ور...
-
جای خالی را با کلمه مناسب پر کنید
شنبه 31 مرداد 1394 10:48
-
جًرم
جمعه 30 مرداد 1394 20:28
تماشا کردن یه فیلم صرفا عاشقانه ( تاکید میکنم صرفا عاشقانه! اشتباه نکنید!)در نظر گروهی کثیری از مادر پدرهای ایرانی ٬ جزو بزرگترین جرم های جوانیست.......... دوست داشتن چیز عجیبی نیست.........وحشتناک هم نیست اما انگار جرم هست. یاد مادربزرگ اون بنده خدا افتادم که دوست داشت همه عاشقها به هم برسن ؛ اما هرگز هم رو نبوسن!...
-
دست به کار شوید!
پنجشنبه 29 مرداد 1394 19:17
پدرم امروز ظهر رفتن سفر به سلامتی........ نشستم با ذوق لاک زدم دستامو.......... میبینم کولر باد گرم میده چک کردم دیدم آب قطعه.......رفتم شیر برگشت رو از جای کنتور بستم و شیر تانکر رو از توی حیاط باز کردم......... آب اومد اما همچنان کولر باد خنک نمیداد .....تانکر ما پمپ نداره........! هوا واقعا گرم بود و نمیتونستم طاقت...
-
مادربزرگ
چهارشنبه 28 مرداد 1394 23:20
-
. ...میخوام این باشم
چهارشنبه 28 مرداد 1394 23:12
-
مزاحمت!
سهشنبه 27 مرداد 1394 17:00
جلوی در دانشگاه!!! ٬ در حالیکه داری سمت در دانشگاه میری ٬ ماشین جلوی پات ترمز بزنه و هی پاپیچت بشه خیلی حرفه والاا !!! اون قدر باورش برام سخت بود که تا چند ثانیه فکر میکردم یارو مسافرکشه! خواهش میکنم نگین :حجابت ! چون که چادر سرم بود!...