من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

خرسی ٬ ببعی ٬ ماهی و دیگر هیچ!








اعتراف میکنم که با این سن وسالم یه خرس عروسکی دارم که موقع خوابم حتما باید بااااشه

دیشب وقتی مهربانو بیرون بود و تیمسار هم  روی کاناپه لم داده بود و سرش توی گوشیش بود٬ بالشت و لحافم  و خرس مذکور  رو برداشتم ٬ رفتم توی اتاق پدر و مادرم و مشغول تلویزیون دیدن شدم......

یک کم بعد تیمسا رهم اومد توی اتاق و کنار من دراز کشید و گاهی تی وی میدید گاهی با موبایل مشغول بود......

منم دراز کشیده بودم یهو گفتم:عه ! این دوستمون کجاست؟(منظورم کنترل بود)

بعدم خم شدم خرسه رو برداشتم و گرفتم تو بغلم واسه همین تیمسار فکر کرد منظور من از "دوستمون" خرسه هست!

بعدا ازم پرسید اگه این خرسه گم بشه یا خراب بشه ٬ چیکار میکنی؟ناراحت میشی؟

منم باتوجه به سابقه تیمسار در عناد با خرسم (به دلیل گنده بودن من)گفتم: این فقط یه عادته اگر این گم بشه یکی دیگه میخرم مثل پسربزرگه که دوست داره عروسک گوسفند همسرش رو بغل کنه......

بعد تیمسار در کمال ناباوری من گفت: ولی تو برای اون ماهیا گریه کردی!


من فکر نمیکردم اصلا تیمسار متوجه شده باشه......