من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

یه روزی یادمون میاد، آواز بخون!



امروز میگذره و فردا هم و...... روزهای دوری میان. همونطور که اومدن !

وقتی تو ۶ سالت بود تصور یه مرد جوون خیلی سخت بود اما انگار زود  گذشت  !

یه روزی یادمون میاد . ....

یادمون میاد روزایی  مثل امروزو، که  هوا ابریه و بارون  نم نمی میباره و ما عین بچه گیامون تو خونه تنهاییم .....بازم من و تو!

تو سرت به کارای خودته و من  آشپزخونه رو  زیر و  رو  میکنم  و آشپزی میکنم و دائم آواز میخونم و آواز میخونم و همه جای خونه پدری میچرخم و تو  کنج اتاقت   ساکت و آروم......یه روزی یادمون میاد عزیزم ، روزی که دور نیس.......

امروزو  یادمون میاد  ،

یادمون میاد تو هنوز داداش کوچیکه ای که سرماخوردی و منم بازم هنوز همونقدر کوچیکم که شوق مراقبت  از تو نمیذاره بفهمم سرماخوردگی تو  خوشحالی و ذوق و شوق نداره  و همچنان با جوشونده  و  عصاره لیمو عسل و دارچین  و سوپ  میخوام مواظبت باشم .

یه روزی یکی دیگه واست سوپ میپزه.........

یکی که دوست داره و پشت و پناه هم میشین....

دلمون واسه این روزا تنگ میشه  لا اقل دل من ......


تو هم آواز بخون ، مثل من......

نذار تو گذر زمان محو بشیم، تموم بشیم !

آواز بخون!