دیشب داشتم تیمسارو نگاه میکردم که خوابیده بود ....فکر کردم چقدر دلم بغل بابامو میخواد.
داشتم فکر میکردم کاش کاناپه رو باز کرده بود و جا بود میرفتم بغلش میخوابیدم.اما جا نبود و بابا هم دیگه از ما خسته س......
داشتم فکر میکردم با اینکه بیشتر وقتا از بابا بخاطر اخلاق تندش و غیرقابل پیش بینی بودنش به سمت مهری کشیده شدیم اما همیشه فهمیدم آغوش بابا امن تر و محکمتره.همیشه همین حسو داشتم. بابام طوری منو بغل میکرد انگار منو نفس میکشه.