for one more day اسم کتابیه که قرار بود تیمسار بخونه اما من زودتر تمومش کردم.
برام خیلی جالب بود. خیلی آدمای شبیه من باید یه بار یه همچین کتابی بخونن. مخصوصا کاش لوسین میخوند.
داستان یه بیسبالیسته که یه آدم شکست خورده ست که بعد از بیکار شدن و فاصله گرفتن از اهداف و آرزوهاش که درواقع آرزوهای پدرش بود٬ بیکار ٬ افسرده والکلی میشه و تا جایی پیش میره که همسر وتنها فرزندش اونو ترک میکنن و یه روز که عکس عروسی دخترش رو دریافت میکنه متوجه میشه به عروسی دخترش دعوت نشده و خیلی داغون میشه .مادرش مرده و اون همیشه خودش رو بخاطر اینکه موقع مرگ مادرش پیشش نبود ودرواقع اونو پیچونده بود مقصر میدونست.
تصمیم میگیره زندگیش رو در شهر کوچیک زادگاهش تموم کنه. اما توی راه مست میکنه و تصادف میکنه........
خلاصه اتفاقاتی میوفته که اون میتونه یک روز عادی رو با مادرش ٬ مادر مرده اش بگذرونه ! و خیلی حقایق از زندگی مادر وپدرش (که جدا شده بودن)بفهمه و حرفای فروخورده ای رو به مادرش بگه.
پدر و مادر چیک بنه تو (بیسبالیست) اختلاف مذهبی عمیقی داشتن و خیلی اختلافای دیگه......هم کفو نبودن.عین تیمسار و مادرم.
مادرش طرفدار تحصیلات بود و پدرش میخواست اون بیسبال بازکنه و حسابی مشهور بشه.
وقتی چیک بنه تو پسر بچه بود و هنوز با هم زندگی میکردن پدرش به اون گفت: تو میتونی پسرِ مامان یا پسرِ بابا باشی اما هردوش نه!
چیک پدرش رو انتخاب کرد.
تو هر زندگی ای که پدر و مادر اختلاف عقیده بسیار داشته باشن همینه.اونا هر کدوم توقع دارن که تو تفکر اونو بپذیری نه والد دیگه رو! و هر کدوم تورو یه سمت میکشن طوری که گیج و سردرگم و کلافه میشی.طوری که دیگه هیچوقت نمیفهمی خود واقعیت کدوم بود؟
وقتی این کتابو خوندم متوجه حقایقی درباره زندگی خودم شدم.
چیک میگفت آدم دنبال جلب نظر اون والدی هست که جلب نظرش و جلب محبتش سخت تره. و اینطوری شد که چیک در تلاش برای جلب نظر پدرش خیلی جاها ارزش محبت مادرش و حمایت اون رو ندید.خیلی جاها مادرش رو یه جورایی به تمسخر گرفت.
جلب نظر مادرم برای من سخت بود چون من یه رقیب داشتم که اون برادر بزرگم بود.از طرفی پدرم به خاطر اخلاق غیرقابل پیش بینی و تندش طرفدار نداشت توی خونه. درحالیکه قلبا منو و برادرامو خییییلی دوست داشت...........
نمیدونم تا چه حد منظورمو رسوندم .راستش اصلا نمیتونم مثل بعضیا صبر کنم تا وقتی که بتونم منظورمو برسونم با یه پست سروکله بزنم من همینقدر بلدم.