به درک که از دیروز تا حالا سومین پستمه وقتی من تو خونه با تیمسار تنهام و تیمسار دپه و عوض اینکه پاشه بره دکتر و دیدن مادرش و کارهاش رو انجام بده ، با یه کتاب کیهانی کهکشانی کائناتی زرد پوسیده به قیمت ۱۷۰ ریال ، به صورت برعکس روی تختش خودشو به خواب زده و روی پیژامه کهنه اش که ازش متنفرم یه لکه آلبالویی هست و یه آهنگ غمگین با صدای بلند پلی کرده که حالمو خراب میکنه و بعد با همون پیژامه به سمت در حمله ور میشه که انگار زلزله اومده و صدای ماشینش میاد که رفت ، رفت روی تپه مجاور و به عمق دره و آسمون زل زده و همه درها و کمدهای این خونه قیژ قیژ صدا میده و همه لامپهای حیاط شکسته و شل و سوخته هست و به جنازه پاییز تو خونه ما بی حرمتی شده و کلی برگ قهوه ای مچاله چروکیده از باغچه هامان سرریز شده و میز و صندلی چوبی از ماه ها پیش توی باغچه مانده و گلدان های آویز خشک وزرد دیوار حیاط قیافه شان زار است و سرما حال گوجه های خوشه ای چیده نشده مان را گرفته و جنازه شان از خوشه آویزان است....................پاییز رفته و یخبندان است.به درک.