چند روزه داره آزارم میده . تغییر مودهای شدید با فواصل زمانی کوتاه داره آزارم میده .
شب با موجی از ترس و دلشوره میخوابم و به هر چیز درست و غلطی چنگ میندازم تا حواسمو پرت کنم و بخوابم و روش های غلطم متاسفانه اثر سریع تری داره و مثل مسکن می مونه منم انگار می گم چرا که نه ؟
صبحش حالم خوبه و کم کم دلشوره و ترس برمیگرده و حالا عذاب وجدان هم بهش اضافه میشه . یا برعکس . به هر حال یا صبح حالم خوبه یا شب و مدام جاشون عوض میشه.
امروز صبح اونقدر حالم خوب بود که میتونستم به یه افسرده کلی ادوایس بدم. هر چی به شب نزدیکتر شدیم همه چی برگشت .حالم اون طوری شد که لازم دونستم سری به اینجا بزنم.
می دونین صبح خوشحال بودم از چی؟ از اینکه پدر و مادرم زنده ان . مثل یه معجزه بهش نگاه میکردم. انگار از آینده ای اومده بودم که اونا توش نبودن . زندگی شکل معجزه بود.
جمله آخرمو پاک کردم حالتون گرفته نشه.