من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

با هم بودن




چند روز پیش تیمسار از  خواب  بلند شد و  منو  دید  که  بعد ناهار  بیدارم. اومد با خنده  گفت :   کلا  زندگی  شبانه رو  دوس داری  صبر میکنی  همه بخوابن  بعد بلند شی  بچرخی برا  خودت نه؟ ( از این مسئله  قدیما  خیلی شاکی  بود ) 

دیدم  واقعا منتظره  جواب بدم  منم فرصت رو مغتنم شمردم  گفتم : راستش  آره  وقتی  بقیه خوابن  آرامش تو  خونه  هست .

اونم  خودشو  به اون راه زد  خندید و  رفت .

الان  مصیبت گرفتم  که فردا  چطور میگذره.  کارم  با جمعه ها  از بیزاری  گذشته  و به ترس  کشیده. 

خیلی  احمقانه س که آدم  بخواد دوش بگیره  اما با خودش بگه : بزار  صبر کنم بقیه  که بیدار  شدن بعد برم  تا  زمان  باهم بودنمون  بگذره .

دلم میخواس میرفتم روی  پشت بوم  یه چادر  میزدم  و همونجا  می موندم.