دنبال این بودم بتونم توی یک مدرسه تدریس کنم.
دنبال این بودم مدرکم زود دستم بیاد ببینم میتونم توی بانک کار کنم . ولی چیزی که با تمام وجودم میخوام اینه که کاسبی خودمو داشته باشم . واسه مردم کار نکنم.
واسه هیچ جا کار نکنم!
خلاصه شبهایی هست که از فکر امرار معاش آینده خوابم نبره و حتی درد بیاد سراغم! و حتی از ترس آینده اشکم دربیاد. این درحالیه که شکر خدا هنوز پدر ومادرم سایه شون بالا سرمه. ولی خب واقعا نمی تونم فکرشو نکنم و در عجبم از اون دست دخترایی که مادر پدرشون بی پولن و خودشونم مدرکی ندارن و فکر سرکار رفتن هم نیستن
و دایم در حال پول خرج کردن هستن! بیشترتر در عجبم از لوسین که پسرم هست اما اصلا عین خیالش هم نیست انگار قراره تا ابد خرجشو باباش بده! خوش بحالش چه خیالش راحته !