من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

هاهاهاهاهاهاااااا خخخخخخخخخ قققققققققققق



قبل تر ها  که می گفتم و می خندیدم  و می خندوندم این طوری نبودم. مثل الان نبودم.  یه مدت که کلا بگو بخند توی خونه  رو ول کردم و چپیدم تو لاک  خودم و همه  رو به حال خودشون گذاشتم. مدیریت  حال روحی تیمسار و مهری رو  ول کردم  و دیگه حال خودمم نفهمیدم.

  الان اما  مدتیه  اینکارو  میکنم ولی به سختی  !‌با صرف انرژی ! مثل کوه کندن شده برام خندیدن و شیطنت توی خونه که تازه هیچوقت هم در حد قبلا  نیست  . برام باورش سخته که جو خونه  رو  کمی ! شاد کردن  تا این حد ازم انرژی میگیره و سختمه.

 چند شب پیش که داشتم  انرژی مذکور  رو  به سختی صرف می کردم   تیمسار  بغلم کرد و گفت که نمی دونی چقدر به یک فرزند شاد توی خونه احتیاج دارم.گفت که چقدر خوشحالم که تو شادی  و مارو  راه میبری.

من سکوت کردم.خسته بودم .


برای اولین بار  دلم میخواد پسربزرگه بیاد  شاید مهری و تیمسار خوشحال بشن و یکم فشار از روم برداشته بشه. مهری از وقتی از سفر برگشتیم مریضه و میگه حالش به حدی بده که حس می کنه میخواد بمیره! و من بهش میگم یه سرماخوردگی اول فصل ساده س و شما هم که بدمریضی و  بیخود به خودت تلقین نکن .

یادم نمیره  که شرایط روحی خوبی نداشتم و منی که دکتر بهم برق وصل میکنه و  از مقاومتم به درد تعجب میکنه ، سر یه آمپول پنیسیلین گریه کردم! تو ۲۱ سالگی!  الانم نمیخوام مامانم به خودش بقبولونه  که  مریضیش روحیه.



من خوبم  فقط دلم میخواس اینا رو بگم.