من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی




فکر کردم می تونم فراموش کنم فکر کردم یادم رفته اون شبِ ۱۳ سالگی رو ، شبی که همه چیز برا من فرو ریخت اعتماد من فروریخت شبی که از ترس لرزیدم و صبح با اولین تبخال زندگیم وسط پذیرایی بیدار شدم. فکر کردم تا ماه ها ترس از اینکه چه بلایی ممکنه سرم اومده باشه  را فراموش کردم  فکر کردم بخشیدم ...اما غافل از اینکه تا لااقل تغییری در کار نباشه ، آدم نمی تونه ببخشه. نه فراموش نکردم نه حالم خوب نیست هنوزم از نزدیکی هر مردی  می ترسم  هنوزم تهوع و انزجار از خودم و از همه کس به من دست میده هنوز اعتماد ندارم به نزدیکترین هام. افکار مزاحم و آزاردهنده. شاید و اما و اگر. تو هنوز برای من آزاردهنده ای  من هنوز بیمارم و هیچکس درک نمیکنه هیچ کس نمیفهمه همه فقط میگن من باااااید تو رو دوست داشته باشم. اه چقدر نفرت انگیزم.