من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

با بی حسی بخوانید


کارم این شده که وقتی دلم پره بیام و چند خطی بنویسم و بعدا هم بیام  و حذفش کنم. 


زندگی اون قدرها هم بد نیست وقتی یادت باشه این عمر گران میکذرد.....


خوشبختی های کوچکی هستند که وقتی نباشند٬خوشبختی های بزرگی هستند مثل اینکه تو فکر هستم و مادرم 


با انگشتام لی لی حوضک بازی میکنه. یا پدرم ازم میخواد دکمه ی پیراهنش رو ببندم. یا اینکه پدر ومادرم درمورد لباس پوشیدنشون ازم نظر بخوان شایدم براشون چای بریزم.من میدونم که چایی که یه دختر برای پدرش میریزه با اونی که برای مادرش میریزه فرق داره!

همین چند شب پیش دست مادرم رو بوسیدم و چه کیفی داشت .....یا اینکه مکعب روبیک لوسین رو که درستش کرده به هم بریزم و اون دوباره درستش کنه و باز بده به من تا دوباره به همش بریزم گاهی هم منو مجبور کنه اون روبیک لعنتی رو درست کنم و کلی به ناشی گریم بخنده ......و خیلی چیزای دیگه وخیلی کارای دیگه که یه نفر تو همین لحظه شاید حسرتش رو بخوره.


بیشتر ناراحتی های من از خودمه مسبب بیشتر غصه هام من نیستم اما مسئولشون منم.

زندگی همینه چه تماما زجر باشه و چه خوشی.....یه روزی تموم میشه.تموم.