نمیدونم این زن چه سحر و جادویی داره که هر وقت دو کلام اجازه میدم باهام حرف بزنه ، با همون دو کلام کاری میکنه دیگه حرف نزنم . یعنی دو کلمه به مدت دو روز با مهری ارتباط برقرار میکنم به مدت سه چهار ماه با هیچکس حرف نمیزنم .
دلم میخواد از خودم بپرسم
+ الان حالت از چی بده ؟
++ و یک جواب داشته باشم .
+چی حالتو خوب میکنه ؟
++ و یک جواب داشته باشم .
پ.ن: موقتا مینیمالیستی ، نظم در محیط و در مغزم و در نتیجه افزایش بهره وری حال منو خوب میکنه .
کنار نرده ها تو مه و بارون واستادم با نسکافه ی طبق معمول یخ زده ، زل زدم شاید تو این بیابون چیزی واسه زل زدن پیدا کنم . همه همسایه ها هر شب انگار مردن ، چراغ همه خونه ها همیشه خاموشه، یه صدای موزیکی در نمیاد از این خونه ها. قبلا زن همسایه که معرف حضورتونه جمعه ها لااقل یه ممد نبودی ای دعای عهدی چیزی میذاشت می فهمیدیم زنده ن .تنها قشنگی این بعد از ظهر ساکت تاریک بارونی سگی عکسهای ازدواج حسین ازدواجی بود .حسین ازدواجی ازدواج کرد .
خداوند اهریمنان نگه دارشون.
پ.ن: حتما میدونین که در این دنیا نیروی شر قوی تره ، منم دوستم رو به اون میسپرم .
چقدر دلم تنگ شده . برای خوشحال بودن . برای اینکه صبح که چشمامو باز میکنم خنثی باشم . وقتی بیدار میشم نترسم ، اضطراب نداشته باشم غمگین نباشم درگیر اراجیفی که شب دیدم نباشم ، هیچی تو ذهنم نباشه. صبح که بیدار میشم جوری باشه که انگار واقعا تمام شبو استراحت کردم .
دیشب دوباره روی بوم بودم . از کوچه ی پایینی ( اینجا کوچه ها پلکانیه) میخوام بیام بالا .باید مسیرهایی که با ازمون و خطا بهشون رسیدم رو طی کنم. از روی همون دیوارهای همیشگیِ همون خونه های همیشگی میام روی همون بوم های همیشگی و از گربه بودن هم دلزده میشم .
آهنگ پیشنهادی : بحلم معاک_ نجاة الصغیرة
دلم میخواس زبان دیگری میشدم و به خانواده م هشدار میدادم بابت روزی که ممکنه نزدیک باشه . روزی که از راه برسن و با منظره ی ویران کننده ای روبه رو بشن . فقط به این دلیل که دلم نمیخواد تقصیر زهرمار بودن باقی زندگیشون رو بندازن گردن اتفاقی که من رقم بزنم . کاش به طریقی بهشون الهام میشد که یک سال دیگه برای من و برای اونها وعده ی خیلی دوریه وقتی که هر روز با مرگ در نبرد جدی هستم . اینها متاسفانه هیچ شبیه چس ناله های پارسال و پیرارسال نیست .
برف اومده. رفتم رو بوم . نسکافه در عرض سی ثانیه سرد میشه و بی فایده .چندتا جا پای گربه فیک ساختم و زل زدم به شیطنت گربه که بعد از چند قدم پاهاش رو چرخونده و پریده پایین. نشستم لب بوم برفا رو لقمه میکنم میکشم رو آجرها و آب میشن و دونه دونه آجرها خیس میشن . یک لحظه موزیک ر و قطع میکنم شاید از صدای محیط خوشم بیاد . نه خوشم نمیاد از صدای این محل . زن دهاتی همسایه رو بالکنشه همون که گاهی خوشحال میشدم ببینمش ولی الان هیچکدوم به روی هم نمیاریم .من چون حجاب مورد نظرشو ندارم و بی حوصله م ، اونم شاید چون همین . به خدا فکر میکنم و به شادمهر عقیلی . جماعت میگفتن شادمهر شماره حساب میداد میزدیم به حسابش بهتر بود. حتی الان چیزی یادم اومد که به ایده های من راجع به خدا نزدیکتره(خواهش میکنم پیشاپیش منو بابت همچین مقایسه سخیفی عفو بفرمایید ) فکر کرده بودم خدا اگه چطوری بود دوسش داشتم ؟ جواب داده بودم اگه میگفت بچه ها شیطان منو در سیاهچالی به اسارت گرفته ، هر کار نیکی که انجام بدین یه جون به جونام اضافه میشه ، قوی میشم ، یه روز میکشمش ، آزاد میشم و هر کار بدی انجام بدین و هر کثافتکاری ای کنید شیطان بیشتر بر من چیره میشه منهای گیسوان آزاد زنان و برابری ا نواع بشر که کثافتکاری بزرگیست و شیطان با یک حرکت قدرتی همه مونو به درک واصل میکنه .
این اواخر هر وقت بابا میاد سمتم دستمو بگیره ناز کنه ملچ مولوچ کنه تو ذهنم جوری دستشو پس میزنم که بخوره تو دهن خودش . اون منو با سایه ها تنها گذاشت .
۱) از سرزنش شدن بیش از هر چیز دیگه ای خسته ام .
۲) اینکه هیچ وقت معنی حمایت رو نفهمیدیم این حق رو بهمون نمیده که هرگز هیچ کس رو مستحق حمایت ندونیم .
نمیدونم چرا حتما باید تمام نودل های جهان رو بخورم تا باورم بشه همه شون خیانتکارن .
این وسط هر بار برای فرو دادنش چیزهای خوشمزه ای رو هم فدا کنم . این بار پاستیل. و آدم افسرده ای که شب نودل با پاستیل خورده الان چه حالیه ؟ حتی سعی نکنید بفهمید.
پ.ن: بیماریمو پیگیری نمیکنم میدونم کار درستی نیست ...
پن: ولی آخه کی گفته کارهای درست الزاما کارهایی هستن که باید انجام داد .