-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 مهر 1399 08:57
طرف واسه مراسمات مذهبی و دیگر مسائل چند ماهه داره روضه میخونه که نرید تجمع نکنین بده فلانه بی فکریه بی مسئولیتیه، بعد خودش واسه تدفین شجریان با پرواز خودشو رسونده مشهد. الحق که همه سر و ته یه کرباسین. نوشته بین دو گانه احساس و عقل تلاش کردم راه میانه رو انتخاب کنم و با حفظ پروتکل ها بیام مشهد . میخوام بدونم اگه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 مهر 1399 01:54
پسر عمه ام وقتی جوان تر بود با پدرش به مشکل خورده بود. یادم هست گفته بود آدم وقتی از یک نفر بدش میاد حتی از مدل قاشق دست گرفتن و غذاخوردنش هم بدش میاد .( در اوج غیر منطقی بودن کاملا منطقیست ) بگذریم که وقتی شما درد دلی با مادرتان میکنید هزار سال بعد دخترداییتان در وبلاگش منتشر میکند اما باید اعتراف کنم من هم حتی از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 مهر 1399 20:27
من آن حال را میفهمیدم . سست و بیحال و بی نفس جلوی در کلانتری با حال تهوع اشک ریختن و نگاه سنگین عابرین و سرباز توی کیوسک را می فهمیدم .چقدر بی پناه بودم . چقدر تحویل جنازه در کشورمان از بی سروسامانی بیش از حد، بی تشریفات است. آدم داغدیده باید برود پزشکی قانونی شناسنامه عزیزش را خودش باطل کند بعد همه فامیل را راهی بهشت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 مهر 1399 02:47
خونه پرده نداره . من هم اصلا پرده دو ست ندارم . خوشم میاد از سایه هایی که شبا میوفته روی دیوارا . سایه شاخ و برگ درختا و لوستر روی دیوارها حالت مخوفی پیدا میکنه. من قدم میزنم و قدم میزنم و با پاپوش هام لخ لخ میکنم و فکر میکنم به خیلی چیزا . به بارفیکس، چهارپایه، طناب . و فکر میکنم خوبه که این چیزا رو تو کله م نگه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مهر 1399 09:47
تازه بیدار شدم . بوهای بدی به مشامم خورد و نمیتوانم بزنم بیرون . کلونازپام میخورم تا دوباره بخوابم .نشنوم . حس نکنم جو خانه را . ان مرد و زن هم ان بیرون دارند دندانهایشان را به هم نشان میدهند و هر ثانیه ممکن است بحث را از اثاثیه منزل به من بکشانند.به آهو به نسیم به غزاله به آرام به سحر به کاربر به چاقوی زرد دسته بلند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 مهر 1399 15:34
پس از مرگم به خوانندگان جوان ایرانی بگویید اینکه اول ترک با یک صدای نخش اسم خواننده رو عنوان میکردند کل کار را چیپ میکرد و مایه ی آزار من بود .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مهر 1399 22:21
فکر میکنم امشب کاملا آمادگی مردن را دارم . امشب . و هر شب .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مهر 1399 16:49
درد های جسمی در بدنم در حال حرکت هستن . چپ راست ، راست چپ ، بالا پایین ، قطری ... تمام رشته اعصاب بدنم در حال معرفی خود هستن. جسمی ، روانی، وضعیت خانواده ... شاید هیچ چیز سر جای خودش نیست یا بهتر است بگویم سر جای خوبی نیست و یا حتی سر جای سابقش نیست. در یک خانه ی کوچک شلوغ در حال تعمیر با اعضایی که از هم کینه دارند و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مهر 1399 09:30
ادما شاید سعی کنن مشکلات هم رو درک کنن ولی نمیتونن پریشان حالی ما رو واقعا حس کنن . شما نمی تونید پریشان حالی ذاتی منو حس کنید . این باعث میشه بشینید فکر کنید اگه خودشو تغییر بده حالش بهتر میشه . حتی یک روز هم " من" نبودین . این ضرب المثله هم تباهی بیش نیست، با کفش کسی راه نرفتی و این داستانا... ممکنه کفشه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 شهریور 1399 02:31
دلتنگ ، بی قرار ، فلج ، بی خواب ، تنها ،تنها، تنها ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مرداد 1399 13:13
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مرداد 1399 12:25
هیچی جز مرگ نمیتونه منو از زندگی خلاص کنه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مرداد 1399 00:01
چرا یکی باید سی سال تمام،اون چاقو رو تو کشو تحمل کنه.همون چاقویی که یه روز رو قفسه سینه ش گذاشتن. و هر روز باهاش آشپزی کنه .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مرداد 1399 19:17
یک توده در سینه م دارم که کاش اونقدر بزرگ بشه تا مثل هیولای زیر تخت، شبونه بیاد و منو ببلعه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مرداد 1399 12:31
امروز لوسین اومد خونه در حالیکه فردا باید میومد. گفت یکی از سربازا از بالای برجک افتاده و قطع نخاع شده واسه همین گفتن هفتاد و دو ساعت پاس زیاده ، چهل و هشت ساعته ش کردن . حتما باید اون سرباز قطع نخاع میشد تا بفهمن...همه چیز این مملکت همینطوره.... باز اینا بعد این اتفاق یه چیزی فهمیدن باقیشون که کلا نفهمن. مهری هی داره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مرداد 1399 22:13
خسته ام .نمی تونم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مرداد 1399 13:49
یه نفر خاص هست که نمیخوام پست پایین رو ببینه چون باهاش رابطه غیر مجازی دارم و همو میبینیم و نمیخوام وقتی باهاش حرف میزنم رد این ماجرا رو تو چشاش ببینم اگر کس دیگه ای خواست براش رمز میفرستم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مرداد 1399 13:48
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 تیر 1399 00:11
صداهای توی سرم آروم و قرارمو میگیرن . صداهایی که میگن این کارو کن اون کارو کن ، این راهو امتحان کن اون راهو امتحان کن برای نجات خونواده ت، برای نجات خودت . نجات از چی ولی؟ نجات از خودمون؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 تیر 1399 22:54
آدمی ام که کلا خیلی خودمو قضاوت میکنم و خیلی وقتا با مقصر دونستن خودم در مشکلاتم احساس ارامش میکنم چون فکر میکنم با این پیش فرض اگه من تغییر کنم مشکل قابل حل میشه و حس بد تحت سلطه قرار گرفتن رو کمتر دارم . ینی میگم تهش من باید بخاطر خودم یه راهی پیدا میکردم . ولی یه جاهایی هم تو خلوت خودم میبینم هیشکیو جز خودم نداشتم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 تیر 1399 18:43
لوسین که از پادگان به خونه میاد روز من شب میشه . نمیدونم با افسردگی این بچه چه کنم حتی نمیدونم چقدرش افسردگیه چقدرش بی مسئولیتی و لوسی ولی ادمی که تا به حال کسی رو با خودکشی از دست داده باشه میدونه نمیشه لوس بازی ها رو جدی نگرفت ! برای من خیلی سخته ، خیلی سخته خیلی سخته. خیلی سخته ببینم با چه دقتی طناب دار گره میزنه ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 تیر 1399 11:49
خیلی داره به جوونیم سخت میگذره .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 تیر 1399 20:57
یک قدم دیگر در راستای" ول کردن " زندگی برداشتم . قبلاها فکر میکردم کیفیت هر چیزی مهم است. هر ساشه نسکافه می بایست با نهایتا یک فنجان کوچک آب جوش و کمی شیر خشک اضافه آماده میشد ولی امروز حتی کمیت هم مهم نبود. طول کشیدن مهم بود. بیشتر طول کشیدن . یک ساشه نسکافه بی مزه ی ایرانی در بزرگترین لیوان آشپزخانه .خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 تیر 1399 23:13
امشب هر کار میکنم بغضم نمیخوابه. هی میخوام الکی بخندم الکی یه اهنگ پلی کنم همونجا لرزش لبامو حس میکنم. کاش یه کشور " عادی" داشتم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1399 15:05
یک نقطه بی خیالی در زندگی من وجود داشت و اون تماشای ییلیدیز در اینستگرام بود . هر چند سطحی . ولی اونم تموم شد . وقتی لوسین میاد مهری هی دنبال سرم میکنه که لوسین رفت بالا پشت بوم ، برو باهاش حرف بزن سیگار نکشه بگو بابا میاد بالا میبینه سکته میکنه . آرامش ندارم . با این ادم هم اصلا نمیشه حرف زد ارتباط برقرار کرد فقط...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1399 03:35
من همیشه ی خدا حالم بد بوده. عییین سی سال زندگی رو ناخوش بودم . ولی اون وقتا که مشکل خاصی نیست اما بازم ناخوش و بی خوابم، اوضاع از همیشه بدتره. همه چیزای قدیمی بهم رجوع کردن. کمردردای فلج کننده، تیک های عصبی، بیخوابی و ... پشت سرش دلتنگی . بدترین عذاب دنیا اینه که وقتی ته ته دلت میخوای بگی دلت براش تنگ شده گوشاتو تیز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1399 01:28
دوستت داشتم و نفهمیدی ، چه شکستی خوردی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 تیر 1399 00:30
در این وقت از شب ، دل من برات خیلی تنگ شده. خیلی خیلی زیاد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 خرداد 1399 23:25
من میس یو . واقعنی میس یو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 خرداد 1399 16:57
یه مقدار خرید اینترنتی برای خودم انجام دادم بعد به صورت خودجوش رفتم راجع به داروهایی که بچه های بی هوشی برای خودکشی استفاده میکنن تحقیق کردم . اینطوریه که از پس خودم برنمیام .