-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 خرداد 1399 13:22
مهری مادرم وقتی حالمو میبینه دائم میگه بیا برو سفر، بیا بفرستمت فلان جا . ولی نمیتونه درک کنه حال من با این چیزا خوب نمیشه. اختیار من از دستم خارج شده. از خودم فراری ام و خودم همه جا باهامه . توی جمع حتی بیشتر باهامه . میگه با دوستات برو . اون بیرون هیشکی با من هم فاز نیست با کسی نمیتونم خودم باشم . با کسی نمیتونم حرف...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 خرداد 1399 01:27
دلم میخواد برم . شبونه از همه جا . از اینجا حتی. سیم کارت رو عوض کنم و دیگه هیچکس پیدام نکنه . ولی من همینجام توی خونه و صدتا سیم کارت هم عوض کنم آدما می دونن کجا پیدام کنن.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 خرداد 1399 15:21
از این اسارتی که گیر کردم خسته ام . اسارت از همه جهات . نمی تونم یک ساعت واسه خودم باشم . نمی تونم زندگیمو دست بگیرم . من هیچ ارزشی ندارم انگار کاش بتونم گریه کنم یه کم سبک شم. بغض دارم و گریه ام نمیاد . حسم اینه توی کشوری که مثل زندانه تو یه محله ی پرت و دور افتاده که مثل زندانه توی خانواده ای زندگی میکنم که مثل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خرداد 1399 07:03
من خیلی میترسم . وقتی میرم حمام از تنها بودن پدر و مادرم با همدیگه می ترسم . وقتی لوسین تنهاست، از تنها بودنش با خودش میترسم ! از تنها بودن بابا می ترسم. بدن من دیگه این حجم از اضطراب و اندوه رو طاقت نداره .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 خرداد 1399 18:39
هیچ وقت حالم به این بدی نبوده . قبلا واسه غصه هام اشک می ریختم الان واسه اینکه نمی تونم بمیرم . این بی رحمیه که نتونی بمیری .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 خرداد 1399 12:36
مهری و لوسین از اینجا میرن . از وقتی بابا مریض شده ، اندوهگین وارد حمام میشم و اندوهگین تر خارج میشم . هجوم افکار مختلف باعث میشه به نتیجه برسم خدایی اگه هست منو دوست نداره . حتی پخش موزیک در حمام هم نتونست حواسمو از غصه پرت کنه . حال مهری هم خوب نیست . می بینید؟ ایراد فقط از من نیست ، حال هیچکس خوب نیست .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 خرداد 1399 01:10
قبلا ها دردم این بود که نمی تونم زندگی کنم اما الان دردم اینه بلد نیستم چطور بمیرم . اگر در گذشته سر سوزنی امید داشتم که اگر چه بشود و چه بشود حالم بهتر میشه، اما الان در سکوت محضم و روزگار طوریه که دیگه ذهنم به هیچ راه فراری پر نمیکشه . از صدای سگ ها و زوزه ی شغال ها متنفرم . برام نماد تمام تنهایی و انزواییست که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 اردیبهشت 1399 04:07
دیروز وقتی برگشتم خونه یک چیزی خوردم و نفهمیدم کی خوابیدم. ولی فهمیدم کی بلند شدم ! یک ساعت پیش! از اونجایی که من خواب بودم هیچکس نرفته بابا رو بیدار کنه یک چیزی بخوره قرصاشو بخوره. از گرسنگی رفته سر یخچال و قابلمه شیر براش سنگین بوده انداخته زمین . من که اونقدر خسته بودم هیچی نشنیدم . و این آدم میگه میخوام تنها باشم!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 09:04
حالم خوب نیست . نه روحی و نه جسمی .احساس میکنم به زودی یه کاری دستم میده . تو این شرایط که همه گیر مریضی باباییم. قفسه سینه ام درد میکنه ، شقیقه هام چند وقتیه تیر میکشه. کتفم تیر میکشه میدونم که همش از استرسه . دیشب تا اذان صبح بیدار موندم و بعد موقع خواب در عرض ده دقیقه سه بار بدنم پرید . تا صبح چندین بار با هر صدایی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399 03:35
چقدر بی رحم و بی شعورم . نمیخوام قبول کنم که از این به بعد نمیشه هندزفری به گوش بچرخم تو خونه ...که باید گوشام تیز باشه باید حساس باشم رو هر صدایی. یه بار تجربه ش رو داشتی چطور تعلل کردی احمق . بی مسئولیت :(
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 14:19
من از دلتنگی برات خسته م . از دلتنگیام خسته م . از خودم خسته م .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 01:43
با خودم حرف زدن بهتر از هر چیزیه . با خودم حبس بودن، سکوت کردن ، همه چیزایی که قدرت عوض کردنش رو ندارم به حال خود رها کردن . تسلیمم فقط ای کاش زودتر .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اردیبهشت 1399 22:34
چقدر دیر فهمیدم که نفهمم . کاش زودتر می فهمیدم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 اردیبهشت 1399 00:21
از هیچ چیز به اندازه تصور حذف خودم لذت نمیبرم . حذف فیزیکی . یک ضربدر گنده ی قرمز روی من . پ.ن: با خودم لجبازی کردم قرص خوردم .فردا بیدار خواهم شد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 اردیبهشت 1399 00:40
همه چیز و همه کس به من احساس تنهایی میده . حتی شما . سکوتتون .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 اردیبهشت 1399 08:55
به قدری فکری ام و اضطراب دارم که کاش میشد تمام روز رو بخوابم ، اما نه، بیدار بیدارم و چندین ساعته تپش قلب پدرمو درآورده.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1399 17:03
در طول یک هفته آموزشی ، این بار سوم هست که لوسین رو میفرستند مرخصی یک و نیم روزه . حداقل یک بار هم به مدت چهار پنج ساعت بیرون رفته . شهرستانی ها هم با اتوبوس و تاکسی میرن به شهرای نزدیک و برمیگردن. دلشان هم خوش است که تست گرفتند و کسی هم در پادگان کرونا نمیگیرد. ظرفهاشون رو هم در توالت می شورند با مایع دستشویی که گاهی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 01:07
آرزو به دل می مونم یه بار که با استرس تلگرم باز می کنم ببینم پیام دادی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 18:23
بچه باش . برگرد به اون زمانی که تازه بوسیدن رو کشف کرده بودی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 16:45
ناامید نیستم ولی بی امیدم ! امیدوارم بفهمی چی می گم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 20:09
چیزی که در توانمه اینه که تریپ افسردگی ، زود هنگام به استقبال خواب برم ، لش کنم رو تخت و چراغا رو خاموش کنم ولی دلم برا تیمسار و مهری می سوزه. و اما حتی یه انگشتم رو هم نمیتونم تکون بدم. همینطور موندم . برای لوسین بی نهایت نگران هستم ولی غمگین نه. گریه کردم ولی غمگین نیستم . گریه کردم بخاطر نگرانی. برای لوسین و برای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 17:19
از خودم خسته م که جرات تموم کردن قصه مو ندارم. از خودم که همچنان حال تو رو می پرسم .و حال فلانی هایی رو که وقتی مرور میکنم میبینم مدتهاس که فقط من دارم حالشونو جویا میشم و بهم حس آویزون بودن میدن . خواستم بگم من موجود عجیب بی عزت نفسی نیستم ، من فقط خیلی تنهام . بیش از اون که تحملم بشه غرورمو اولویت قرار بدم . ولی این...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 01:25
واقعیت اینه که خدا دلش برای هیچ کدوممون نسوخته. چقدر من از رنجی که کشیدم اشک ریختم؟ چقد نخوابیدم؟ نصف شبی چشم چندتا مون از گریه پف کرده؟ امشب چند نفرمون از نگرانی خوابمون نمیبره؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 اردیبهشت 1399 17:52
فردا لوسین میره سربازی و خیلی احساس نگرانی و تنهایی می کنم .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 اردیبهشت 1399 00:43
زندگیم سخت بود و حالا پیچیده هم شده. من دیگه واقعا خراب شدم و به دردی نمیخورم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 فروردین 1399 20:55
ببینید همیشه آدم حرف نمی زنه تا راهکار بگیره یا امید دریافت کنه ازتون ! همه چیز درست میشه و خدا بزرگه و هیچی نمیشه ... اینا چیزیه که آدم خودش هم می تونه به خودش بگه رو هوا . بعضی وقتا باید بگین آره دختر حقیقتا اوضاع خیطیه ! پ.ن : و یا شنونده باشید .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 فروردین 1399 09:53
صبحی میخواستم بیام بگم شب خوبی داشتم با لوسین اوقات خوبی گذروندم ، اون یکی برادرم احوالم رو پرسید . چیزایی که برای خیلیهاتون بدیهیه . بدون استرس خوابیدم صبح با حس عجیب آرامش بیدار شدم و کم کم لود شدم . یه چایی برای تیمسار ریختم و رفتم توی اتاقش تا کنارش چایی بخورم . مکالمه با تیمسار در عرض پنج دقیقه همه اون حال خوب رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 فروردین 1399 02:04
کاش از این نیاز به حرف زدن رها میشدم . حرف زدن درباره نگرانی ها. نمی دونم نگرانی های من زیاده یا مسائل نگران کننده نیستن و من بزرگش میکنم و یا افراد دوست ندارن باهاشون از نگرانی هات حرف بزنی یا شاید من با حرف زدن هام بهشون انرژی منفی میدم و با خودشون فکر میکنن اینم فقط وقتی غر و دلشوره داره میاد سر وقتم یا اینکه همه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 فروردین 1399 00:45
نمی دونم چرا اینجاییم ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 فروردین 1399 03:48
این دم صبحی دلم میخواد به یکی بگم خیلی دوسش دارم