-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 فروردین 1399 02:40
بیدارم و دلتنگ . دلتنگ چیزی که نیست . هیچوقت نبوده و اصلا وجود نداره. می فهمید؟ نه !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 فروردین 1399 12:20
اولش داشتم از قرنطینه لذت میبردم . ولی الان به شدت از همجواری مداوم با دیگران خسته ام . لوسین پرخور و لوسه ، تیمسار پرتوقع و لوسه، مامانم خنگه در همه ی جهات. و من خسته م .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 فروردین 1399 05:25
ولی فکر کنم دوسش داشتم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 فروردین 1399 23:59
به نظر شخصی من کثافت ترین چیز تو دنیا فروختن فرزند و کلا پیوندهای عاطفی به ایدئولوژی و افتخار کردن بهشه.
-
غصه ی هرگز نخواهم داشتن
چهارشنبه 13 فروردین 1399 01:24
اپلیکیشن عزیز Flo , ، درسته که از صبح چندین بار به سرم زده چه خوبه که اختراع شدی و تاریخ رو به من یادآوری میکنی تا به سیکل روانم آگاه باشم و رو دست نخورم از پی ام اس و وقتی قراره سر هر چیز برم تو لاک سیاهی و غم و گریه ، یادم بیاری که این یه فریبه... ولی من دقیقا الان همینجا گول این فریبو میخورم و میرم تو عمق تاریکی ها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 فروردین 1399 12:43
ولی دلم برای بابام خیلی می سوزه . خیلی سخته
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 فروردین 1399 20:39
حالا یه بابای حساس مریض و افسرده دارم که فرت و فرت بغض و گریه میکنه و احساسات من جوابگوی احساسات افراطیش نیست
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 فروردین 1399 00:27
این آب و برق رایگان چه شد ؟ لااقل یکی بیاد بگه اون سخنان شکر اضافی بود ، اون سخنان فوتوشاپ بود، اون آدم وجود خارجی نداشت ، بگید دشمن نذاشت، خب یه زری بزنید دیگه !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 فروردین 1399 23:50
دلم میخواست مادربزرگم رو ببینم .اون مادربزرگم که مرده . من هم یک روز می میرم و میرم به نمی دونم کجا . شاید هم نیستی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 فروردین 1399 14:28
نمیدونم چرا در این شرایط ویروسی هنوز از مردن نمی ترسم. یا مرگ رو جدی نگرفته ام یا زندگی. امیدوارم دومی باشد. آروم میشم وقتی به این فکر میکنم که ما عددی نیستیم. قدر مورچه ریز و بی ارزشیم . احتمالا مورچه ها هم برای خودشان پیامبرانی داشتن.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 فروردین 1399 01:50
کاش یکی حرف تازه ای بزنه ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 فروردین 1399 19:50
ولی فاصله معنای خیلی چیزا رو عوض میکنه. نزدیک ترین آدم زندگیت بعد یه مدت دوری دیگه نزدیکترین آدم زندگیت نیست.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 فروردین 1399 17:04
از دورتر که به خودم نگاه میکنم ، با شناختی که از حال و احوال درونیم دارم ، می دونم وضعیت سلامت روانم حتی با توجه به نُرم ملیش ،اصلا خوب نیست و میدونم با این حال محال ممکنه بتونم تا پیری تحمل کنم. یه جورایی سرنوشت اون خدابیامرز رو برای خودم متصورم .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 اسفند 1398 15:41
منشیه یه جوری میگه بخاطر جلوگیری از شیوع کورونا، حق الزحمه تون باشه برای بعد کورونا ، انگار همیشه پولا رو تو پاکت میداده بهم ! از کارت به کارت که کورونا منتقل نمیشه نکبت. پولش کردم نگران نباشین .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 اسفند 1398 00:17
اگه بخواین میزان گرمی خونواده مارو بدونین: تیمسار سکته کرده و موقع توضیح داروهاش فقط مهری پیش دکتر بوده. حالا تیمسار ازش میپرسه اگه من الان کاریم بشه میدونی قرص زیر زبونیم کدومه؟ مهری میگه بهم گفتن یادم نیست . مهری طوری میگه بهم گفتن انگار که همین که بهش گفتن کافیه و مهم نیست که یادش نیست کدومه ! بعد به تیمسار می توپه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اسفند 1398 22:49
دوست داشتم قوه ی تخیلم ، نه! حتی قوه ی تصورم ! اونقدری بود که بتونم تمرکز کنم و یه کم خیالبافی کنم. زندگی رو غیر از این چیزی که دارم خیالبافی کنم. دیروز مهری ازم عذرخواهی کرد .گفت اگه تو این خونه نبودی کمتر اذیت میشدی. و من فکر کردم اینکه تو این خونه ام تقصیر کیه؟ بعد بهش گفتم همه الان دلشون میخواد پیش خونواده شون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اسفند 1398 10:19
با شیوع کورونا تقریبا یادم رفته بود ویروس های دیگه ای تو زندگی بعضی از ما جریان داره که باعث میشه حتی تو خونه هم در امنیت کامل نباشیم . کورونا چه خوب بود تو خونه در امان بودیم کشنده ترن اون ویروسایی که باعث میشن شب زودتر به رختخواب بریم ، روزنه هر چراغی رو ببندیم و به تاریکی محض پناه ببریم و آرزوی یه قرص خواب کنیم ،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اسفند 1398 01:15
از هر چندتا پیام یک جواب کوتاه دادن . بی جواب گذاشتن پیام هات. یه آدم چقد باید این کار رو تکرار کنه تا توی احمق بفهمی نمیخواد پای درد و دلت بشینه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اسفند 1398 21:02
خب هیشکی حوصله نداشت به دلم راه بیاد و به حرفام گوش بده. مردم به اندازه کافی خودشون نگرانی دارن. جین موند و حوضش . اوضاع زندگی قاراش میشه . بابا مریضه و من نگرانم . و گیج . اصلا نمیدونم وضعیتش چطوره. ندیدمش . حرفای پسر بزرگه می ترسونتم . پرونده ش رو برام فرستادن تا ببرم دکتر نشون بدم. این هفته وقت گرفتم و مغزم میگه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اسفند 1398 23:49
ینی سرنوشتم چی میشه؟ قراره تنها باشم و پرستار مامان بابام باشم ؟ بدون اینکه هیچ امیدی به پاداش روز جزا داشته باشم؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اسفند 1398 00:19
خیلی زیر و رو کردم کانتکتامو تا به یکی بگم خیلی تنهام . بگم غیر قابل تحمل شده برام . هیشکی نبود سر از اینجا در آوردم .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اسفند 1398 18:32
ما اصولا آدمای ارتباطاتی ای با همسایگان نیستیم . نمدونم چرا ولی خب ... از وقتی به این خونه جدید( بیست سال پیش:|) نقل مکان کردیم دیگه اوضاع بدتر شد. همسایه ها کارگر بودن ، بابای ما تیمسار! تیمسار تیمسار از دهن همسایه ها نمیوفتاد . از نظرشون ما پولدارای باکلاس مذهبی متجددی بودیم که مبل و دیش ماهواره داشتیم و مهری...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 اسفند 1398 03:15
خوش بحال آمیش ها.کاش همچون زندگی ای داشتم . تکنولوژی ای نبود ، موبایل نبود اینترنت نبود ، موج اضطراب و ناامیدی نبود. زمینی بود و زراعتی میکردیم . از آسمون فقط یه چیز میخواستیم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 اسفند 1398 00:30
از چیزی که هستم خسته شدم . از اینکه نمی تونم الان بگم خدایا بابت در آغوش گرفتن های بی دغدغه مون شکرت نکردیم، الان شکر ! من اینطور ادمی نیستم. من الان میگم یه آغوش همو داشتیم که الان نداریم ! شاید اگه من اینجوری. نبودم الان تپش قلب نداشتم . تپش قلب دارم و حتی نمی تونم مادرمو بغل کنم و تو گلوم یه بغضیه که دل دل می کنه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اسفند 1398 21:18
انواع و اقسام عکس یادگاری با موجوادت کوچک دارم ولی فقط مورچه ها رو " عزیزم" خطاب می کنم . ولی آخرین بار مورچه ها رو توی توالت دیدم اونا دقیقا همون جاهایی میرن که سوسکا هم میرن ولی من به سوسکا نمیگم عزیزم . حالا اگه یه سوسکی گوشه خونه برا خودش زندگی کنه من میرم قطعا سربه نیستش میکنم گاهی هم پیش اومده دلم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفند 1398 19:52
یه روز چند سال پیش مامان و بابام سر گذاشتن لیوان روی مایکروفر هر چی از دهنشون در اومد بهم گفتن اون روز از صبح توی آژانس تا شب موقع برگشت به خونه گریه کردم. یک صبح تا شب کامل . اون روز صبح مرد راننده ی آژانس به من گفت " بابا جان" ! و من این محبتش رو بعد سالها فراموش نکردم. پ.ن: خیلی اسکول بودم که گریه کردم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اسفند 1398 10:28
من یه قلب زیبا داشتم . روزگاری .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اسفند 1398 00:48
این چند ساله مردم همش زنده زنده چال میشن غالبا هم می سوزن . تو سانچی می سوزن ، تو پلاسکو می سوزن. تو هواپیما می سوزن. چی شد سانچی راستی ؟ راستی ملت رفتن منا زیردست و پا ، چه زود آمارشون درومد چندتا بودن ،اینا که آبان کشته شدن اگه خودی بودن چرا تکریم نمیشن، اگه ناخودی بودن چرا آمارشو در نمیارن باعث افتخار بشه؟ اینا با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اسفند 1398 11:54
من دیشب دلم برات خیلی تنگ شده بود.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 بهمن 1398 01:38
چرا باید نصفه شبی باز فیلمای قربانیان هواپیما رو ببینم و گریه کنم .