تیمسار امروز صبح رفت
بی خداحافظی ،با رنگ زرد......
واقعا بیشتر شبیه ترک کردن بود
فکر کردم:ترکمون کرد.
رفتم دکتر وخانوم دکتر عین دکترای مهربون خوب میخواست قرص بده ینی همچی با یه لحنی گفت قرص میدم که ینی خیالت جمع!
منم گفتم دکی جون اگه میشه آمپول بده!!!
انقدر دکتره و کلا همه دست اندر کاران مهربون بودن که اصن تعجب کردم!
وارد که شدم نوبت گرفتم یه آقایی بم اشاره زد و با لبخند گفت شما برو تو ، پرسیدم شماره شما چنده? گفت من نمیرم شما برو
با خودم گفتم بیا! شانس نداریم که ! همش مردای مسن عاشق ما میشن اینم حتما فکر کرده من بی کس وکارم که تک وتنها اومدم دکتر
خلاصه ازش تشکر کردم رفتم تو ، بعدش اومدم بیرون فیش تزریق گرفتم و رفتم داروخانه با داروها برگشتم ، پرستاره تستو که زد گفت یه ربع بعد به دکتر نشون بده اگه گفت بزن، بیا بزنم
من که رفتم طرف اتاق انتظار اون آقاهه از دور بم لبخند زد و سلام کرد!!!!! ما هم که تو این جامعه کوفتی زندگی کردیم نمیتونستم مطمئن باشم آدم درستیه محلش ندادم. رو صندلی که نشسته بودم واقعا حالم بد بود سرمو گذاشتم رو پشتی صندلی جلویی ، یه دفه آقاهه گفت حالت بد شدهههههه?? شک کردم با منه یا نه
همش با خودم عذاب وجدان داشتم که شاید آدم خوبی باشه از اون آدم خوبا که دیگه کم پیدا میشن
این بین دیدم ظاهرا مریض نیست و همونجا همینطوری نشسته و با خیلیای دیگه هم سلام احوالپرسی میکنه تا وقته که یه ربع بشه دکتر رفت تو پانسیونش حالا من منتظر که کی میااد
یه دفه آقاهه با مهربونی گفت بیا برو دستتو نشون بده یه ربع گذشت
از کجا میدونست نمیدونم ?
بعد پاشد در اتاق پانسیون دکتر رو زد و گفت بیاین تستشو ببینید به منم عین بچه ها اشاره میکرد آستینتو بزنن بالا!
خلاصه فک کنم آدمم بدی نبود
دیروز عصر میخواستم برم حمام هی تیمسار و مهری گفتن نرو سرما میخوری ولی من رفتم وقتی اومدم گرمم هم بود چه برسه به سرما اما انقدر مهری و تیمسار امواج منفی به کائنات فرستادن که سرما خوردم الانم تو جا افتادم! حالا صبحی که فهمیدم سرما خوردم بابت ملامت تیمسار و مهری نگران بودم نه مریضی! اصن از استرس خوابم نمیبرد خخخخخ
دیروز تیمسار چند بار به ما گیر داد آخر سر بهش گقتم از صبح هی میخواین یه جوری با من دعوا راه بندازین هر کار کردین نشد ها!کلی خندید اما آخر سر نتونست تحمل کنه وسر یه چیز بیخود صداشو برد بالا و نذاشت من حرف بزنم منم دیگه از کوره در رفتم و....... هیچی فکر کردین چی شد? ساکت شدم!!! سعی کرد بعدانش دلجویی کنه اما دیگه حوصله نداشتم و تحویل نگرفتم این مامانم هم تازگی فهمیدم خیلی موذیه با عرض شرمندگی!!!!
امیدوارم کتاب راز رو خونده باشین
دلم خوش میشد اگه میدونستم با تمام بی کاری ای که دارم ٬ با پرداخت مبلغی هرچند کلان ٬میتونستم از زمین و زمان جدا شم و به هیچ موجود زمینی ٬ نه وابستگی و نه دلبستگی داشته باشم.
کلا میرفتم سی خودم....
از دوستی های دخترونه مون بیزارم
هیچ وقت اندازه وقتی که دوست میخواستم هوس پسر بودن به سرم نزده بود
همه حرفا با منظور .......
خب آره !
بعضی از حرفا تلخه اما واقعیت داره دلیلی نداره شنیدنش حالمو بدتر کنه وقتی گفته شد واقعی تر شد? نه!
۴ سال گذشته
اونایی که همو میشناسن و با هم حرف میزنن و اسم همو بلدن ، بعد این ۴ سال .......چه میکنن?
میشن یار غار همدیگه?
ما دیدیم زیاد دیدیم! پسرا شاید دخترا نع!
امروز میگذره و فردا هم و...... روزهای دوری میان. همونطور که اومدن !
وقتی تو ۶ سالت بود تصور یه مرد جوون خیلی سخت بود اما انگار زود گذشت !
یه روزی یادمون میاد . ....
یادمون میاد روزایی مثل امروزو، که هوا ابریه و بارون نم نمی میباره و ما عین بچه گیامون تو خونه تنهاییم .....بازم من و تو!
تو سرت به کارای خودته و من آشپزخونه رو زیر و رو میکنم و آشپزی میکنم و دائم آواز میخونم و آواز میخونم و همه جای خونه پدری میچرخم و تو کنج اتاقت ساکت و آروم......یه روزی یادمون میاد عزیزم ، روزی که دور نیس.......
امروزو یادمون میاد ،
یادمون میاد تو هنوز داداش کوچیکه ای که سرماخوردی و منم بازم هنوز همونقدر کوچیکم که شوق مراقبت از تو نمیذاره بفهمم سرماخوردگی تو خوشحالی و ذوق و شوق نداره و همچنان با جوشونده و عصاره لیمو عسل و دارچین و سوپ میخوام مواظبت باشم .
یه روزی یکی دیگه واست سوپ میپزه.........
یکی که دوست داره و پشت و پناه هم میشین....
دلمون واسه این روزا تنگ میشه لا اقل دل من ......
تو هم آواز بخون ، مثل من......
نذار تو گذر زمان محو بشیم، تموم بشیم !
آواز بخون!
مجازی شـادیم
مجازی عاشق می شویم
مجازی همدیگه رو دلداری میدیم
اما . . .
واقعی تنهاییم
واقعی درد میکشیم
واقعی از عشقهای مجازی لطمه می بینیم . . .
جالب بود
دقت کردم هر وقت که خیلی میخندم خیلی بیرون میرم و پول بیشتری خرج میکنم، انگار دارم تراپی میکنم !
مثلا این چند وقته اوضاع نابسامانتر از همیشه بود و دیروز و پریروز از اون هم بدتر
ومن کلی پول صرف تلفن زدن به دوستام و کلی الکی خندیدن کردم اونم بیشتر از موبایل به موبایل و ۱۰ تومن اعتبار رو تمام کردم و ۱۰ تومن دیگه شارژ نمودم که اونم در حال اتمام هست و الان هم یه نیم ساعتی با یه رفیق قدیمی حرف زدم تا با هم برویم به گردششش! اونم منی که ماه ها با اعتبار ناچیزی سپری میکنم!
وقتایی که در اوج دلشوره و دلواپسی یا برفی حرف میزنم فقط قهقهه میزنم و راستش رو بخواید پشت سر پسرای کلاس و استادها حرف میزنیم و میخندیم باعث تاسفه اما خب
لابد هم برفی پشت خط با خودش فکر میکنه این جین چقدر سرحاله! برفی عاشق معاشرت با آدمهای خنثی ست
آدمها خودمن رو نخواستن و منم مثل خیلیها یه ماسک زدم روی صورتم! مثل لوسین که یه لاک سنگی داره و میره توش
عکسم اینسرت نشد دیگه همه کلی دختر ماسک دار تو اینترنت دیدین از همونا که صورتشون خونیه و ریمل چشماشون ریخته و سیاه شده و کلا داغونن. وقتی میتونم به این قشنگی توصیفش کنم و ۲۰ بگیرم چرا عکس بذارم? فقط من ریمل ندارم معمولا اما برای اینکه تصویرسازی درست از آب در بیاد میرم میزنم جای نگرانی نیست.