-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آبان 1398 01:11
غمگینم . خیلی غمگینم و خیلی خسته از اینهمه سال غم . رک و رو راست بگم... دوست داشتم همگی می مردیم . در یک تصادف مثلا ! طوریکه کسی نباشه از مرگم غصه بخوره. خرابم . و شش سالگیم رو یادم میاد که خراب بودم . و از شش سالگی تا حالا خیییییلی گذشته و من پیر و خسته ام . و شما نمیدونین حس پوچی چطور چیزیه و اگه می دونین متاسفم....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 آبان 1398 01:47
میون اینهمه اجبار ، لااقل این حق آدما بود که هیچ چیز جز مرگ از هم جداشون نکنه . که کاشیونه ها شون تا آخر عمر زیر یک درخت بمونه . که دستاشون از هم جدا نشه. سر کدوم مصلحت هی باید به رفتن فکر کنیم؟ به جدا افتادن
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 مهر 1398 23:53
کاش ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 مهر 1398 22:55
در همین لحظه که من ، خانواده ام و سایر افسرده های عالم در بیچارگی و اندوه و سکوت غرقیم، یه عده حالشون توووووپه و سالیانه که همینه بعد هنوز یه عده از دار مکافات دنیا حرف میزنن. عزیزان کانسپت این دنیا بر اساس عدل وداد و مساوات نیست.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 مهر 1398 19:40
بیاین از کائنات بخواید. امشب من با قلبی آروم و حالی خوب بدون نیاز به قرص به خواب برم. مودم پایینه امشب
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 مهر 1398 22:52
نمیدونم وقتی خودتون اعتقاداتتون رو هضم نکردید چطور قاشق قاشق می چپونید تو حلق بقیه؟ نمیخواید حداقل اول یه راهی واسه هضمش پیدا کنید؟ آقا شما خودتون یبس شدین که !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مهر 1398 20:14
انجام دادم . با حال بد . با یه ابر سیاه که یهو اومد بالا سرم . با اضطراب و تپش قلب . انجام دادم چونکه تحمل یک بار دیگه نفرت از خودمو نداشتم .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 مهر 1398 17:46
کاش دانشمندا یه دارویی کشف می کردن واسه نسل قدیمی که میخ آهنین در سنگ میره ولی منطق تو کله ی اینا نمیره. متاسفانه طبق مشاهدات شخصی من ، هر چقدر ادعای مذهب بیشتر ، مقاومت در برابر فهمیدن بیشتر
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 مهر 1398 19:09
فردا رو روز تصمیم گیری های خورد می نامم و اگه نگرفتم یک درجه لوزر تر از الان میشم .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 مهر 1398 22:43
+اعصابم خیلی خورده. خصوصا از همه چیز ! +درسته من نسبت به شخص مهمی مثل شما خیلی بیکارم دوست عزیز ولی همونقدرم برای اُردهای دم به دقیقه شما بی حوصله ام . +آدم افسرده مث آدم سرماخورده س . متاسفانه افاضات شما در خصوص زیبایی های زندگی درست مثل تعریف از مزه ی غذا برای آدمیه که سرماخورده دماغش کیپه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 مهر 1398 11:49
به پوچی رسیدن چه حالیه؟ اینکه فکر کنی کلیت ماجرای حیات و نهایت هویتی که داری اینه که تهش یا باید جسارت خودکشی داشته باشی یا به هر نحوی هست زندگی کنی. تحمل کنی این انبوه سمی که هر روز به قلبت تزریق میشه و از اونجا به کل بدنت پمپاژ میشه. این منم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 مهر 1398 18:00
دلم میخواست بودی توی بغلت گریه میکردم . میگفتم چقدر از خودم بدم میاد. کاش میشد خودمو از بین ببرم . این خود آزاردهنده ی خودمو
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 مهر 1398 17:58
تو خیالم نگاه خیره و لبخند پر شورشو دیدم . قلبم تپید . به هم نگاه کردیم . لبخند زدیم . لبخندم ماسید . یاد تو افتادم ، یاد احتمالِ نموندن .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مهر 1398 00:53
بچه بودم دوست داشتم پستچی بشم .با دوچرخه نامه ببرم برا آدما . فکر میکردم پستچی ها همش نامه ی دل های راه دور میارن ، نامه ی مهربونی و رفع دلتنگی ، نامه های دوست داشتن. تو فیلمای اون زمان آدما همش بینشون فاصله میوفتاد . مث همین حالا همش دلتنگ بودن، همش! سرباز بودن میرفتن جنگ ، مادر بودن می رفتن دنبال نون درآوردن ، بچه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 شهریور 1398 00:45
هم از تنهایی خسته و هم به انزوا متمایل ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 شهریور 1398 16:25
سر عصری ، دم مرگی ، من دوسِت دارم .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 شهریور 1398 01:25
به این ترتیب اطمینان یافتم سالهای باقی مانده زندگی ام چیز جدیدی برای عرضه ندارد و اینطور زنده ماندن هر روز سخت تر میشود.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 شهریور 1398 21:14
یهو اتفاق افتادی ، بی خبر ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 شهریور 1398 00:53
کشف علت اندوه گریبانگیر نیمه شب ها کار دانشمندا ست یا پزشکا ؟ هیچ کس نمی دونست ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 شهریور 1398 00:39
تو قلبمو سوزوندی . تو باعث شدی سوزشش رو واقعا حس کنم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 شهریور 1398 01:30
فقط سکوت میخوام و دوری از همه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 شهریور 1398 02:08
خسته ام از خودم . از غربت شبانه ام . از اینکه نیمه شب خود را چنان بی پناه و مفلوک ببینم که به اینجا پناه بیاورم . از اینهمه خستگی ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 شهریور 1398 23:59
حالم هیچ خوب نیست. معاشرت با ادمها و با خانواده ام هرچه بیشتر باشد من بیشتر می شوم . خودم حالم را بد می کنم. هر نفر یک اینه هست که من را منعکس می کند. به این خاطر هست که جمع حالم را بدتر می کند. تو را می بخشم؟ نه ، ابدا . نه امشب .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 شهریور 1398 00:30
بهار پشت زمستون ، پس از تو، برام قصه ی غم داشت ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 شهریور 1398 01:42
وقتی آدمای شبیهت می بینم حس غربت میکنم . یه حس عجیب . باید بدونی چند روز پیش پشت سر یه زن میانه بلوند قرتی راه افتادم تا ببینم همون بوی ادکلن تو رو میده یا نه .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریور 1398 11:21
علاج ینی تموم شدن . تنها علاج زندگی تموم شدنشه . لطفا زیاد جدی نگیرید و بعد از خوندن این پست بهم مسیج ندین مخصوصا اگر بهتون در یک هفته گذشته پیام دادم و جواب ندادین ینی سرتون بیش از اینکه بتونید برام وقت بذارید شلوغه و من نمیخوام به زحمت بیوفتید و اوری تینگ ایز اولرایت ، نگران نباشید
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 مرداد 1398 00:48
من به شما می گویم دلتنگی مهلک ترین مرض دنیاست . آن هم دلتنگی برای معلوم نیست چه کس و چه چیز و کجا
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مرداد 1398 00:06
اینکه آدم به هیچ دردی نخورد و همچنان زنده باشد عذاب الیمی ست.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مرداد 1398 17:21
از شاد کردن یه آدم غمگین ، روانم خسته اس . لطفا شما هیچوقت سعی نکنید شادم کنید . دوس ندارم هرگز بخاطر من خسته بشید .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 مرداد 1398 01:28
ما هیچی نیستیم . از زمانی که اینو فهمیدم شوکه و ناامید و سرخورده شدم.