-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 اردیبهشت 1397 09:36
دیشب موقع خواب خیلی فکر کردم. دیشب خیلی غمگین بودم. دیدم خیلی گناه دارم. دیشب نمیخواستم ببخشم. الانم همین حسو دارم. نمیخوام هیچکس رو ببخشم. اینقدر بدم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 23:51
دردم میاد. دردم میاد ، همه غرورمو گذاشتم. از خودم بدم میاد. از خودم بدم میاد حتی این جمله هم که میگم باید یاد تو و حماقت خودم بیوفتم. دردم میاد. دردمو دوس دارم . که یادم نره هیچ وقت که چرا زخم شدم. زخمامو دوس دارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 18:20
امید ینی وقتی چندساعت با افسردگی تو تختم لش کردم مامانم میاد برام چایی میاره و بالاخره بلندم میکنه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 اردیبهشت 1397 00:14
از اینکه هیچ حرف جدی ای ندارم با کسی بزنم خسته شدم. از این همه بی حرفی. حتی برای حفظ ظاهر چیزی به ذهنم نمیرسه بگم و دایما با سوال چرا حرف نمی زنی، چقد مظلومی و سوالات ناراحت کننده جهت گرم کردن مجلس مواجه میشم. اقا من خرم ولم کنین من فقط میتونم مخ کسایی رو تیلیت کنم که چشمامو نبینن.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اردیبهشت 1397 15:34
باهاش رفتم بیرون. می خواستم تنها نباشم . از خودم می ترسیدم. می ترسیدم خودمو تموم کنم. داشتم از خودم دربرابر خودم محافظت می کردم.این یعنی تنهایی. یکی هم بود نتونست، الان نیست.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 18:11
اولین راهش اینه که ازش تصویر یه غول برا خودت بسازی یه عوضی. اما بهترین راه نیست . بهترین راه چیه؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 اردیبهشت 1397 00:08
شبا همه در و دیوار خونه جون می گیرن و به حرف میان .هی حرف حرف حرف...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اردیبهشت 1397 14:57
هروقت دلتنگ شدی برو عکسش رو نگاه کن و اینطور با دیدن تصویر رفتاراش یادت میاد و از چشمت میوفته و خلاص.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اردیبهشت 1397 09:15
خدایا مامان من چرا اینقدر حرف میزنه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1397 21:51
کائنات رو شاکرم که نشد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1397 09:56
بعد از آن آدم می خواهد برگردد پوسته اش را با دستهای خودش بشکافد ببیند چه کار کرده. آدم میخواهد درون خودش را بشکافد و به آن نفوذ کند میخواهد احساساتش را واکاوی کند و خودش را به خودش بشناساند.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1397 19:46
در زندگی هیچ چیز سخت تر از غم هجران نیست. هجران هرکس ، هرچیز.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 فروردین 1397 23:57
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 اسفند 1396 01:37
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اسفند 1396 20:18
از گذشته تا همین حالا، دلم میخواس مامانم دوستم داشته باشه. بهم اعتبار بده. تا همین الان. بدتر شد ولی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 بهمن 1396 12:20
نمی نویسم که هیچ وقت تو تاریخ ثبت نشه. شاید بهم رحم کرد و یادم رفت یه روزی.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 بهمن 1396 12:52
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 بهمن 1396 15:39
تف تو زندگی ، تو رابطه . اعم از مادر فرزندی، پدر فرزندی، خواهر برادری و ...تف تو هرچی باعث شده ما تو یک خونواده دشمن هم باشیم چه میخواد دین باشه چه میخواد بی دینی باشه. می شنوی؟ می بینی؟ واست شاخ و شونه کشیدم ! خسته شدم از تو و آدمات از تو! از تو! ازتو! مرحم هیچی نشدی تو . تو اگر بین دلامون جدایی بندازی به چه درد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 بهمن 1396 01:11
وقتی فکرشو میکنم که ممکنه یه روز پدر یا مادرم بمیرن در حالیکه قهر بودن دلم می گیره. چقدر دردناک.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 بهمن 1396 15:50
کاش بهار بشه ،دلم برای بارش های تند بهاری تنگ شده .بارون بزنه چمنزارهای این اطراف سبز بشه .هم دام ها سیر بشن هم پای برهنه روی چمنهای خیس راه بریم . کف پاهام داغه چون.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 بهمن 1396 08:45
از غصه های دلم خسته م . خدایا خسته م.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 دی 1396 09:24
چقدر شگفت انگیزه که من هم در آینده تبدیل میشم به یک مرده و دنیای دیگه ای رو تجربه می کنم. شما هم همینطور. همین امروز و فردا ، مگه دنیا چقدره؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 دی 1396 00:14
خداروشکر که دووم آوردی مامان. ینی ... خب ... دووم آوردی نه؟
-
تنها صداست که می ماند
سهشنبه 19 دی 1396 22:21
دروغ گفتم . دوسِت دارم . کاش میشد یه بار دیگه بغلت میکردم. فشارت میدادم. امیدوارم حالت خوب باشه صدا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 دی 1396 22:19
چند روزه با درد و افسردگی تمام فقط خوابیدم صبح تا شب و شب تا صبح از تو رختخواب لعنتی در نیومدم. دیروز فقط مجبور شدم برم بیرون استادم رو ببینم. چون سر قله قافیم مجبور بودم با تیمسار برم. تمام راهو ساکت بود. اعصابم خورد بود از سکوتش. چرا باید برای از خونه بیرون زدن محتاجش باشم؟ با این بداخلاقیش لطفش مایه معطلیه. همینطور...
-
کاش جهان بداند
یکشنبه 17 دی 1396 00:50
کسی بعد ما هست بگوید بعضی شب ها را چطور تاب آوردیم؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دی 1396 10:38
دلم میخواد همه رو از زندگیم حذف کنم. حتی شما دوست عزیز
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دی 1396 15:12
بله مسئله اینجاست که من دلبری کردن رو خوب بلدم منتهی از دور قشنگم. نزدیکم که میشن نقابم میوفته. واسه همینه که دوری میکنم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دی 1396 01:51
راستش رو بخوای اصلا خوب شد که مردی. تو تا وقتی زنده بودی دهنمون رو سرویس کردی و نمیدونی چه سخته آدم به عزیزش بگه " تا وقتی زنده بودی" ! نمی فهمی! که اگه می فهمیدی الان زنده بودی... خیلی خاطره بدی برامون ساختی . خاطره بد بد بد. اصلا ازت متنفرم. متنفرم که دخترتم مثل خودته و احتمالا دخترش هم مثل خودشه و این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دی 1396 01:44
من از مکالمات نیمه شب ، اتفاقا بیزارم.