-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دی 1396 01:14
اصرار داشت بگه مهربون نیس (نسبت به من مهربونی نمیکنه) و شیطونه. میخواست بگه حرفاش از سر شیطنته نه مهر. میخواست بگه" دوستت ندارم" .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 دی 1396 23:49
سین کردن و جواب ندادن نامردی تر است یا سین نکردن و جواب ندادن؟ تا ابد ! نکته تستی : میزان نامردی یک طرف با میزان زجر طرف مقابل رابطه مستقیم دارد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 دی 1396 23:28
باید یه رازی رو بهت بگم و اونم اینکه من روی تختم برعکس میخوابم. برعکس میخوابم چون اون منظره طرف تختم قشنگتره و میخوام که ببینمش موقع خواب. سالی یه بارم حالم از تکراری بودنش به هم میخوره و راسته میخوابم و حتی به قیمت دیدن لوله بخاری کج و کوله از دیدن اون تکرار تهوع آور دست می کشم. همه ی اینا می دونی چرا اصلا اتفاق...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 دی 1396 20:59
بعد ولی اگه اونم اندازه من به فکر بود اندازه من به نصب فیلتر شکن اهتمام می ورزید. اگه دلش پی دلم بود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 دی 1396 16:34
نه در برابر چشمی نه غایب از نظر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 دی 1396 09:37
باز از اون حالا شدم. از اون سکوت ها . که دهنمو چسب زدن انگار. که از صدای خودم بیزار میشم. باز خیلی خسته م. باید با بتن پرش کنم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 دی 1396 02:58
باور کنیم یه عمر تو گلومون گیر می کنه ... باور کنیم برا گفتن " دوسِت دارم" ممکنه دیر بشه. ممکنه نباشیم، نباشه!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 دی 1396 20:11
خیلی بی رمقم. پاهام سسته. تلگرام و اینستگرام که قطع شده شارژ تبلتم هم تموم شده نمیشه کتاب بخونم . خواستم پاشم ژله ای کیکی چیزی درست کنم سرم بند شه . شیر که نداشتیم و ژله هم درآوردم دیدم اصلا نمیتونم سرپا بایستم و همه چیو همونجا ول کردم و اومدم چسبیدم به همین وبلاگ. نمی دونم این سستی پاها از اعصابه یا ضعف کلی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 دی 1396 12:19
دیگه حتی با خودمم بلد نیستم حرف بزنم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آذر 1396 07:23
آخرین محبتی که بم کردی این بود که سراغمو گرفتی بعد گفتی نمیخواد بیاد ببینتم .گناه داره .ناراحت میشه گریه میکنه. چقد الان محتاج همین محبتم دلم برات تنگ شده چرا این کارو با ما کردی چرا تموم شدی به این آسونی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 آذر 1396 20:34
کاش میشد توی واقعیت یه عده رو بلاک کرد. صداشونو نشنوی نبینیشون.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آذر 1396 18:03
مریضم . خیلی مریض.از اون بیرون بیزارم هرچند هنوز ادمایی هستن که دوسشون دارم ولی از رو مجبوری! و درد لعنتی برگشته کاش می تونستم بپرم این تو و دیگه اون بیرون نباشم. یه چیزی شبیه مردنه با این تفاوت که مردن انقدر کارتونی به نظر نمیاد. خاله هم همینطوری مرد. یهویی غیب شد. شوخیش گرفته انگار. نه چیزی بیشتر از این.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آذر 1396 22:40
بیشتر آدمهایی که دوسشون داشتم مردن. آدم یهو که یادش میاد شوک میشه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 آذر 1396 00:11
من خیلی به مردن و خودکشی فکر میکنم. من افسرده ام حق ندارم کسیو دوست داشته باشم حق ندارم به کسی نزدیک بشم.حق ندارم با زندگی کسی بازی کنم. رفتم پای شیر آشپزخونه تا لیوانمو اب کنم و قرصامو بخورم. یک آن به خودم اومدم و از خودم ترسیدم. زل زده بودم به دیوار رو به روم و به این فکر میکردم قرصای زیادی تو خونه داریم. خییییلی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آذر 1396 21:10
خیلی خسته ام. به قول تیمسار هیچی شادم نمیکنه.
-
چرا پس انداختین
جمعه 10 آذر 1396 16:01
اگه میخواین پدر باشین یه طوری باشین که واسه ما به بدنامیش بی ارزه. دوستون داریم. الان بار اندوهی که من به دوش میکشم رو اصلا ازش خبر نداری بعد میخوای خواهر برادر بمونیم؟ حالش خیلی هم خوب بود یهو شعله کشید. مرهم نیستی لااقل نمک به زخم من نباش. می ترسم ادما یهو بمیرن. بی خبر زنگ بزنن بگن فلانی مرده. تلفنتو واسه همین جواب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذر 1396 00:22
چه مرگ غیر قابل باوری چطور یهویی اینطور شد...
-
گریه حتی
چهارشنبه 8 آذر 1396 17:33
از توی رختخواب نمیتونم پاشم. درد دارم. درد زیاد. درد خیلی زیاد.
-
وِی
چهارشنبه 8 آذر 1396 01:45
چطور بگوییم دلمان تنگ است؟ تنگ او؟ چطور بگوییم چقدر همه کس را دوست داریم؟ و چقدر از ازدست دادن همه کس می ترسیم حتی از دست دادن کسانی که به دستشان نیاوردیم یا حتی از ترسِ روزی از دست دادنشان ،نخواستیم به دستشان بیاوریم..........چطور؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آذر 1396 02:31
باز بی خواب شدم . شغالها زوزه می کشیدن هندزفری گوشم بود تصور کردم یه زن داره شیون میکنه، ترسیدم. خیلی نزدیک بودن. ینی واقعا مرده؟ چطوری؟
-
خودزنی
یکشنبه 5 آذر 1396 23:59
با خودم خیلی نامهربونم. خودمو تو یه سیاهچال نگه داشتم و فکر میکنم سزاوارشم و تقصیر منه. خودمو شلاق میزنم گرسنگی میدم... با خودم خیلی نامهربونم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذر 1396 01:00
حس بدی که شخص شما درک نمیکنید فیک و توهم و سختگیری نیس فقط شانسشو داشتین تجربه نکنین! اصرا نکنین رو زخم کسی رو باز کنین اون زیر جز تعفن چیزی نیس. خوشیاتونو جار هم بزنین غمی نیس فقط نکبت زندگی ما رو نکشین بیرون. شاید مردم و اون روزو ندیدم چرا از حالا غصه شو بخورم ؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آبان 1396 21:24
این درد لعنتی هر وقت زیاد میشه منو کافر می کنه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 آبان 1396 04:10
نصف شب باشه ، بی خواب باشی ، لبریز باشی، از کلمه، گوش شنوایی نباشه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 آبان 1396 03:33
بی شک حال ما خوب نیست.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 آبان 1396 22:58
دلتنگم و با کسی میل سخن هست ولی کسی نیس.
-
فراموش کردن آدمایی که می شناسی
پنجشنبه 18 آبان 1396 21:55
حس می کنم دارم خودم رو به همه تحمیل میکنم. میخوام از همه دست بکشم.بهتر بگم میخوام دست از سر همه بردارم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آبان 1396 23:09
درد لعنتی برگشته و امشب دیگه فلجم کرده. لعنت.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آبان 1396 01:10
کاش کسی بود که واقعا می تونستم شادش کنم ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبان 1396 23:17
هیچ وقت تو بزرگسالیم واسه کسی ناز نکردم چون قبلش فهمیده بودم نازم خریدار نداره. هیچ وقت بی پتو نخوابیدم رو کاناپه که کسی بیدارم کنه سرجام بخوابم یا روم پتو بندازه. هیچ وقت نشد نرم سر سفره و کسی بیاد پی ام یا نشد قهر باشم و برام غذا بیارن تو اتاق .دیگه توقع هم ندارم.ولی شده غصه داشته دلم ،گریه کردم و دلم خواسته بالاخره...