من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

معجزه کن. لطفا!




یه مستندمانندی پخش میکرد ب*ی****ب*ی  30

فکر کنم  کار مخمل****باف بود مطمئن نیستم........شاید موضوعش زیاد دلچسب نبود شاید اصلا قابل دیدن تو محیط خونواده نبود اما فلانی دید و من هم نصفه نیمه از تو اتاق شنیدم و گاهی دیدم........

شخص اولش یه آقا بود که معشوق های معتدد داشت و  شرایطی بود که همه اینها از وجود هم مطلع شدن وبه نوعی درحال گلایه از این مرد بودن .آقاهه به هر کدوم از اینها حرفایی میزد سعی داشت هر کدوم رو قانع کنه که فریبشون نداده و احساسش واقعی بوده...........به همه شون.....


اینها مهم نیست بلکه به یک کدوم از این ها یه حرفی زد........

یه چیزی داشت شبیه ساعت جیبی که کرنومتر میزد.به دختره گفت حتما یه دونه از اینا داشته باش .تو هم مثل من هر وقت که به معنای واقعی خوشبخت بودی کرنومتر رو بزن تا بفهمی سرجمع عمر مفیدت چقدر بوده.


مخلص کلام عمر مفیدم از اونچه که یادم میاد 2سال بوده! فقط 2 سال! اون 2سال واقعا خوشبخت بودم از خودم وشرایط زندگی راضی بودم میخندیدم از ته دل.

10 ساله که به معنای واقعی تو جهنم زندگی میکنم.


ببین! اگه هستی تمومش کن. لطفا!      کمکم کن.بکشم بیرون نجاتم بده خواهش میکنم .معجزه من هم باش .منو از این بغض سنگین نجاتم بده  .

کمکم کن از شر خودم خلاص بشم!






یه حس دور.........................................




یه حسی بم میگه من که تا حالا بیشتر از برادرام تو این خونه و این شهر زندگی کردم ................

من که بیشتر از برادرها با مهری وتیمسار زندگی کردم .........


یه روزی  تمام این بودن هام  رو یک جا جبران میکنم!








از این برکه باید یه دریا بسازیم.......

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از هر دری سخنی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مادر شدن




همیشه عاشق این بودم که بچه هایی داشته باشم و.....

اما تازگی وقتی به این فکر میکنم که ممکنه بیست و اندی  سال یا سی و اندی سال کم  ٬ از عمر فرزندم بگذره اما هنوز ندونم از چی رنج میبره ........

از مادر شدن نا امید میشم!

.................فکر کنم قیدشو بزنم....................

چه قدر دیگران در عوض شدن دیدگاه ادم تاثیر دارن


بعدا نبشت: نه خیلی سرماخوردگیم خوب شده بود امروزم بچه فامیلمون رو بغل گرفتم٬ هیچی دیگه اوضاع کمرم داغون شده الان خم خم راه میرم عین پیرزن های واقعی!





ضدحال خوردن را صرف کنیم



مریض شدم افتادم خونه .......تیمسار هم با رفقاش رفت سفر.کوتاه.

تیمسار  توی اتاق با کامپیوتر مشغول شد منم رفتم توی حال روی کاناپه خوابیدم.........درها  هم باز بود هم سرماخوردم هم بخاطر کاناپه خوابی٬ بدن درد گرفتم.....صبح با این کم ابی نیم ساعتی زیر دوش آب گرم نشستم! اصن عین مجسمه خشک شده بودم!

هیچی دیگه هی مهربانوجان گفت پاشو ببرمت دکتر آمپول بزن عصر بریم حرم.......منم هی جواب ندادم و خوابیدم.........


بعدا نبشت: دارم میرم حرم نائب الزیاره اونایی که نیستن هستم.


بعدا نبشت۲: امام رضا هم انگار به ما گفتن :بعععداً !

نشد بریم داخل.خیلی شلوغ بود. یه چی میگم یه چی میشنوین.




کَفَن دردسرساز





همیشه دوست داشتم اسمم " آبان"  بود!

هیچم ازم نپرسین (چرا ؟ )چون گفتنش سخته شایدم نمیدونم.

علی ای حال مشکلم اینه که هیچ چیز مسخره تر از این نیس که یه آذری ٬ آبان باشه ( میفمین که چی میگم؟)

بعداً میدونین چیه ؟ اسمم شد یه چیزی که اونم به همین شدت با واقعیت فاصله داره و من بعضی وقتا واس توجیه کردنش شر و ور میبافَم.


فکر نکنین این یه پست کشکیه .به کنهش پی ببرین .

این الان میتونه به کل زندگی یه آدم سرایت کنه و به خیلی چیزا تعمیم پیدا کنه......



خلاصه که  انگار اول  یه کَفَن بِم اهدا کردن و من الان  دَربه دَر  باس دنبال یه چی باشم شبیه گور !



پ.ن: ویرایش شده