من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

امروز تشریف بردین راهپیمایی  از نظام حمایت کردین؟ اصلا نگران مجوز نبودین نه؟ چه حسی داره  اعتراضتون همیشه قانونیه؟ حس اینکه مملکت ارث باباتونه نه؟ و با این اوصاف من باید به عقایدتون احترام بذارم؟ ابدا! حتی به خودتون هم احترام نمیذارم!




دیگه حتی پوست پرتقال  روی بخاری هم عطری نداره. همه چی قلابی شده . همه چی. 

کاش یه هیولا  از زیر تختم  بیرون  بیاد و بخورتم.

من فقط  باشرط  پذیرش وجود زندگی بعدی  میتونم خدا رو ببخشم. ینی اگه قرار نباشه دوباره توی یک کشور و خونواده بهتر متولد بشم  واقعا نمیدونم چرا باید خدا رو دوست داشته باشم. این چند روزکلی جنگ اعصاب تو خونه داشتم . به جد میگم کاش می مردیم‌ و زندگی  رو برای مردمانش میذاشتیم . کاش تو هواپیما بودیم هم ما خلاص میشدیم هم مملکت از دست ما بی مصرفا خلاص میشد هم با مصرفا هنوز زنده بودن. 

سگ تو صاحاب این حکومت مفنگی و طرفدارای کورش . تمام .

 موجودی  هستم که با وجود نداشتن دوست پسر ، انرژی میذارم  از مادر حزب الهیم اعتراف بگیرم که اگه داشتن دوست دختر برای لوسین نکته ی مثبتیست برای من هم باید بی اشکال باشد. میدونید یه همچین کارکتری رو زندگی کردن چقد انرژی بر و کاهنده س؟



ببینید !  من امروز صبح وسط آتیش خاورمیانه، با میل به بارش، بیدار شدم و در این لحظه که خدمت شمام بالاخره موفق شدم زار بزنم . بخاطر همه چیز . بخاطر خستگی. خستگی از همه چیز . بخاطر تمام مولفه های  مختصاتِ بودنم  در این دنیا .

افسردگی  دارم و هیچی  به چشمم  ارزش  نداره. 

اضطراب دارم و سر کوچکترین چیزی بالا پایین میشم و به هم می ریزم .

 این حجم از تضادِ کشنده ، این اضطراب و افسردگی همزمان باعث میشه الان رو توالت فرنگی گوشی به دست نشسته باشم و حتی اینجا ارامش ندارم دوبار مهری و تیمسار اومدن پشت در صدام زدن. چه کار مهمی باهام دارین که در طول روز بیست بار صدام میزنین. حس میکنم گاهی قلبم ریپ میزنه . از لاغر شدن های مکرر خسته ام . پوستم خسته و کدر شده. هربار شلواری میپوشم و میفهمم آزاد شده متوجه میشم چه گندی داره بهم میخوره. به روحم به جسمم. 




زندگیم کمی تغییر مثبت کرده ولی  بازم خوشحال نیستم. نامیدم هنوز. از بیخ و بن با فلسفه ی بودنم در این دنیا مشکل دارم. نمی دونم چرا اینجام نمیخوام باشم. هیچ درکی از روزگار خوش ندارم.