من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

هم  از تنهایی خسته  و هم  به انزوا  متمایل ..‌.


سر عصری ، دم مرگی ، من دوسِت دارم .


به این ترتیب اطمینان  یافتم   سالهای باقی مانده  زندگی ام چیز جدیدی برای عرضه ندارد و  اینطور زنده ماندن هر روز سخت تر میشود.


یهو  اتفاق افتادی ، بی خبر ...




 کشف  علت  اندوه  گریبانگیر  نیمه شب ها  کار دانشمندا ست  یا پزشکا ؟  هیچ کس نمی دونست ...







تو قلبمو  سوزوندی . تو باعث شدی سوزشش رو  واقعا حس کنم.  







فقط سکوت میخوام و دوری از همه






خسته ام  از خودم . از غربت شبانه  ام . از اینکه نیمه شب خود را چنان بی پناه و مفلوک ببینم که به اینجا پناه بیاورم . از اینهمه خستگی ...







حالم هیچ خوب نیست.

 معاشرت با ادمها و با خانواده ام هرچه بیشتر باشد من بیشتر می شوم . خودم حالم را بد می کنم. هر نفر یک اینه هست که من را منعکس می کند‌. به این خاطر هست که جمع حالم را بدتر می کند. 

تو  را می بخشم؟ نه ، ابدا . نه امشب .






بهار پشت زمستون ، پس از تو، برام قصه ی غم  داشت ...







وقتی آدمای شبیهت  می بینم حس غربت میکنم . یه حس عجیب . باید بدونی چند روز پیش  پشت سر یه زن میانه بلوند قرتی راه  افتادم تا ببینم همون بوی ادکلن تو  رو میده یا نه .







علاج ینی تموم شدن . تنها علاج زندگی تموم شدنشه . 

لطفا  زیاد جدی نگیرید و بعد از خوندن این پست بهم مسیج ندین مخصوصا اگر بهتون  در یک هفته گذشته پیام دادم و جواب ندادین ینی سرتون بیش از اینکه بتونید برام وقت بذارید شلوغه و من نمیخوام به زحمت بیوفتید و اوری تینگ ایز اولرایت ، نگران نباشید