من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

چرا باید نصفه شبی باز فیلمای قربانیان هواپیما رو ببینم و گریه کنم .

من به عنوان یک بدبخت بهتون میگم نود درصد  خلق خدا  لااقل در این جغرافیای نکبتی ، تا بدبختین  باهاتون  مشکلی ندارن . ولی به محض اینکه اوضاعتون  از اونا بهتر شد شما  وطن فروشین.

میخواستم بگم کاش همه ی دکتر عمومیای احمق  پیش از دکتر شدن یه دوره افسردگی رو تجربه کرده بودن ولی دیدم کافی نیست . حق مطلبو  ادا نمیکنه . چیزی که باید تجربه کنن  یک دورره طولانی مشکلاتیه که زندگیشون رو فلج  کنه  و موقع باز کردن گره ها دستاشون به هم گره بخوره . اینطوری شاید دست بردارن از تجویزایی من باب  درمان افسردگی ، که بیشتر شبیه نصیحت ننه بزرگاست.عزیزم  شما روان پزشک ، روانشناس، مشاور، روان درمانگر نیستی . تو هیچ وقت خبردار نمیشی  اونی که بش توصیه کردی بیخیال دارو بشه  و بره " مشکلات رو حل کنه"  یه روز صبح خودشو حلق آویز کرده .

خیلی  معلقم

ولی حتی  غصه هاتون  واسه من  رشک برانگیزه.

در برابر خرید اینترنت تا شارژ مجددش مقاومت کردم و میخوام به خودم جایزه بدم.

مفهوم وطن پرستی " برای من"  کاملا  عوض شده به طوری که یک وطن پرست احمق  را تبدیل به یک وطن فروش کرده.  حماقت ماهیت هر چیزی را عوض میکند.


پ.ن: در تلویزیون معنای عبارت " با هر عقیده و گرایشی" دقیقا چیست.

پ.ن : خانواده ی "شهدا" ی  هواپیما نشستن و دارن میبینن که با موشکهاتون شوی تبلیغاتی  سالگرد انقلاب راه انداختین.لابد همینطور که گوله گوله برای خانواده شون اشک میریزن بیشتر ترغیب میشن که فردا بیان تو خیابون باهاتون  بیعت کنن، بعد رای بدن . نمی تونم بگم بی رحمین که امشب شوی موشک گذاشتین میخوام بگم بی شعورین که این کار رو  کردین. و پدرسگ قطعا.

حتم دارم اگه بتونم اتاقو قشنگ کنم و میز دراورم رو مرتب کنم تبدیل به آدم بهتری میشم  ولی متاسفانه برای حتم هایم تره هم خورد نمیکنم .

یک چیزی هست به نام  ضربه تراپی . دوس دارم امتحانش کنم.شما هم گوگل کنید.

چند ماهه که بدنم خیلی ضعیف شده . گمونم از میانه ی آذر بعد از اقامت چند روزه ی چند مریض توی خونه. هر از گاهی با تب و بی حالی میوفتم و از چند ساعت تا دو سه روز طول میکشه و  دوباره  پا میشم. تقریبا مدتهاس بی خیال دکتر و دارو شدم.بعید میدونم دکتر برای این حالم کاری بکنه و احتمالا فقط دوندگیه . همیشه وقتی چشام سیاهی میرفت با خوردن یک وعده جگر برطرف میشد ولی چند ماهه جگر هم اثر نکرده و سیاهی سرجای خودش باقیه.آخر این ماه باید برای چکاپ کیست برم .شاید بهتره تا قبل از همه گیر شدن کورونا برم ؟ این همه دوا دکتر چه خبره؟ تو نیمه اول زندگیم به اندازه یه ادم هفتاد ساله دکتر رفتم .

 سالها زندگی کردن در محیطی دور از آدما باعث شده الان دوستی  نداشته باشم. شایدم من اضطراب اجتماعی دارم. 

 مهری اشک تو چشمای خواهرزاده اش رو چند وقتیه که می بینه و بهش گوشزد میکنه که میدونه که گریه کرده‌ . من گریه زیاد کردم. نمیگم کسی نفهمید ولی کسی به روم نیاورد که براش مهمه. وقتی چشمام اشکی بود ازم فرار کردن و از تو چشم تو چشم شدن باهام  طفره(؟)  رفتن .سکوت کردن.شاید احترام گذاشتن ولی من  دلم چیز دیگه ای میخواست.

 پدرم برام گل آورده بود. از توی باغچه چیده بود . من هیچوقت گل نگرفته بودم از کسی. اونقدر برام مهم بود که از گل عکس گرفتم. چون پدرم فهمیده بود که من غمگینم و براش تلاشی کرده بود. اونم البته هیچوقت به روم نیاورد که اشکامو دیده. دری وری زیاد گفتم ولی منظور خاصی نداشتم چون مغزم دیگه توان تحلیل خوبها و بدها نداره . وقتی به گذشته نگاه میکنم با جین شش ساله هیچ فرقی نکردم .همیشه همینقدر غمگین بودم. همیشه حس میکردم یه چیزی سر جاش نیست و من مثل بقیه نیستم . تمایل دارم همه چیزو  رها کنم .همدلی. هم صحبتی. اینا چیزاییه که ندارم.و  خواهر ! خواهر مهمترین چیزیه که ندارم. شاید اگه اونم داشتم مطمئن میشدم که دنیا هرچیزی بود بهم داد فقط تو زرد از آب در اومد .بگذریم ...من پاهامو از لحاف بیرون دادم  و  باز تب دارم .

پس کی به اون مرحله میرسم که با این رنج  خداحافظی کنم.



مادر و پدرم همچنان توی سر و کله ی هم می زنن و من خیلی تنهام . خیلی .

باور کن دوامون  مردنه بعد اینهمه تاریکی که دیدیم . 

دلم میخواد برگردم به زمانی که در ذهنم ، بودن  و اگزیستنس یه چیز بدیهی بود. به قبلش و قبلترش و قبلترش ذهنم نرفته بود و به بن بست بخوره و ارور بدم . به بودن خودم حتی شک کنم .