من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

حافظ



اینم  فال امشب من که خودم برا خودم گرفتم:
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد                             یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت                             یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مربان کنم                             در نقش سنگ قطره باران اثر نکرد
دل را اگرچه بال وپر از غم شکسته شد                    سودای دام عاشقی از سر بدر نکرد
هرکس که دید روی تو بوسید چشم من                    کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع                       او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

                                                   کلک زبان بریده حافظ در انجمن
                                             با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد

پ.ن۱: نمیدونم منظور حافظ چیه و چه ربطی به من داره باید بیشتر فکر کنم.

پ.ن۲: خونه ما از یلدا  خبری نیس قرار بود بریم خونه خاله م  اما من  پیش لوسین موندم چون که نگرانش بودم تا با تیمسار تنها نمونه و الانم پشیمون نیستم و مادرم باید این کار منو درک کنه الان که میبینم بودن من چه تاثیری داشته پشیمون نیستم.
من وتیمسار و لوسین خونه ایم و هر کدوم تو سلولمون هستیم و مهری هم رفته شب یلدا بازی.
با اینکه بازم تو خونه جروبحث داشتیم اما من خوشحالم.
خوشحالم که خودمو کنترل کردم و تا حد زیادی از غمگین شدن خودمو لوسین جلوگیری کردم.
اینکه بابام فکر نکنه ما از بودن پیشش فراری هستیم خیلی خوبه چون ما خونه خاله مون نرفتیم و ترجیح دادیم تو خونه باشیم حتی با حضور اون.
اینکه لوسین تنها نموند هم خیلی خوبه.مهری هم که تنها نیس.من بهترین کارو کردم و گرنه واسه تیمسار و لوسین خیلی بد میشد.

پ.ن۳:دلم خواس اینا رو بنویسم.

پ.ن۴:  اگه مث من  زندگی پدرتونُ در آورده  یه امشبو  غما رو چال کنین مطمئن باشین فردا سرجاشونن و میتونین از سر بگیرینشون.
 به قول حضرت تی ام بکس:
امشبو فید شین

پ.ن۵: یلدا بهتون خوش بگذره

عزدباج خَر عست



نمیتونم بگم از ازدواج نکردنم پشیمونم.

الان دخترایی تو فامیل ما هستن از من بزرگترن ۳۰ ساله ان اما هنوز ازدواج نکردن.ینی خدارو شکر هنوز از من بزرگتر هست.

خلاصه اینکه داشتم میگفتم پشیمون نیستم هرچند تنهایی سخت شده و الان دوستی با همجنس خودت هم سخت شده همه درگیر دوست پسراشونن اصولا دخترا همچین موجوداتی هستن کشته مرده مردن! رفیق باز نیستن .مردا تو رفاقت بهترن.دخترا به رفقاشونم حسادت میکنن.

خلاصه اینکه داشتم میگفتم پشیمون نیستم چون تجربه کسب کردم از زندگی پدرمادرم و نسبت به خیلی چیزا بی تفاوت شدم البته خداکنه عمل کردنش هم راحت باشه.

خلاصه اینکه داشتم میگفتم پشیمون نیستم هنوز ازدواج نکردم هرچند تجربه هایی که از ازدواج سنتی مامان بابام کسب کردم و تنهایی باعث شد خیلی وقت پیش از مواضع مذهبی مامانم درمورد دوستی دختر وپسر کوتاه بیام و حتی جرات کردم بهش بگم! بش گفتم با چیزایی که میبینم از زندگی شما واطرافیان اصلا دیگه آشنایی دختر وپسر رو به قصد ازدواج بد نمیدونم .مهری خندید و پرسید خبریه؟؟؟کلا مامان من با جوونا کنار میاد...

آخه آدم از عقلش کمک میگیره مگه من عینهو مامانم فکر میکنم که یکی مامانش منو بپسنده و خودشم دنبال پسند مامانش باشه؟مگه میشه ؟آخه مگه مثلا با ۱۰ جلسه ۲۰ جلسه حتی دیدن یه پسر تو خونه بابات! یا حتی تو کافی شاپ و  خیابون میشه یکیو شناخت؟

هرچند اصولا یه زندگی رو نمیشه تضمین کرد.مگه همین تیمسار خودمون از این رو به اون رو نشده؟

اومدیم و با یارو دوست شدی  و تموم ریسکشم به جون خریدی از کجا که عوض نشه؟

اینه که اصولا یه زندگی رو نمیشه حتی با درصدی تضمین کرد!

اینه که اصولا  ازدوج غلط زیادیه!


خلاصه اینکه داشتم میگفتم پشیمون نیستم

..........بازم بگم؟






تسک منیجر



این قالبای دیفالت بلاگ اسکای خیلی بی حس  و حالن .

و  !  هر قالب دیگه ای هم پیدا میکنم کلی خطا میده و من بلد نیستم خطاهاشو درست کنم .

نمیدونم چرا به صورت بسیار ابلهانه ای خودم با موزیک وبم حال میکنم ینی اصن برام غیرقابل قبوله که نشه موزیک بزارم روش ....حالا قراره یکی دیگه بِشنُفه ها!

بعدش  اصلا با زمینه مشکی وبلاگ کنار نمیتونم بیام یاد این وبلاگ عاشقانه ها میوفتم که شمع و گل و پروانه و عکس کلی دختر قرتی گریون و خندون داره.ینی هوس میکنم برم ریمل بزنم به چشام بعد سیگار بکشم و  همزمان زار بزنم ریملا بریزه صورتم سیاه شه. اگه از مچ دستمم یه کم خون بیاد بَد نیس.


همه در حسرت شوهر و دوست دختر و آرشِ خوبن من از پس یه قالب وبلاگ برنیومدم....

هیچی دیگه اینم  ازین.




دست بکش از این سقوط بی انتها.....از این تاریکی محض!




بزرگترین سرشکستگی های زندگیم که تو ۱۰ سال اخیر رقمشون زدم گیجم میکنه.

نمیتونم تشخیص بدم که تا چه حد توشون مقصر بودم.

به نظرم یه روانشناس باید نظر بده.که منم پولشو ندارم. ینی آدم یه مقدار پول داره و هزار تا برنامه واسش.

جا داره یه بار دیگه آرزو کنم که کاش ازون دخترایی بودم که براحتی از ننه باباشون پول میگیرن البته که منم ازننه بابام پول میگیرم متاسفانه اما زجر میکشم.از بچگی همینطور بودم. نمیتونستم بگم یه چیزی میخوام و اگه میگفتم سختم بود اصرار کنم.با اینکه مادر پدر من هیچ وقت در این زمینه برام کم نذاشتن اما همیشه یکی از آرزوهام این بود که یه روز بتونم همه پولی که بابام برام خرج کرده بش برگردونم.میدونم احمقانه س .به پدر مادر مدیون نبودن نشدنیه. .اما  هرگز  از پس ذهنم نرفت.همینجا جا داره از رئیس دنیا ٬ هر کی که هست ٬ خداست یا کائنات خودشون رئیسن.....خلاصه بخوام که یه کار خوب پیدا کنم.عاقا کار پیدا کنم کلا.

خب داشتم میگفتم.

خلاصه اینکه گاهی فکر میکنم هر گندی زدم خودم زدم. گاهی هم فکر میکنم ننه بابام هم شریک جرمن.هر کدومش یه جور حالمو بد یا خوب میکنه !

همینقدر دیوونه ام به خدا.

میدونین من همش در حال جنگ بودم.جنگ عاطفی. خیلی جالبه که یه آدم دیگه در شرایط من اگه بود شاید اندازه من  ا ز زندگیش عذاب نمیکشید. بعضی آدما مثل من انگار زیادی سخت میگیرن. البته شرایط و تربیت هم موثره.تیمسار اینطوری بود.هست . مثل من.

بعضی آدما خودشونو خیلی راحت میبخشن. خوش به حالشون نه؟

من خودمو خیلی سخت میبخشم.هیچ وقت نتونستم بخاطر شکستام که نمیدونم توشون چه قدر مقصر بودم ٬ خودمو ببخشم. خیلی دوست دارم خودمو ببخشم.شاید یه دلیل این جمله " چه قدر توشون مقصر بودم." اینه که میخوام بار خودمو سبک کنم.میخوام  دیگرانو هم شریک شکستام کنم که بتونم خودمو ببخشم.

خودم  رو شونه هام سنگینی میکنم.

بابام خیلی بدیا به من کرد.خیلی هم دوسم داره.مدلش اینه دیگه.

شاید یه دلیلی که هیچ وقت نمیبخشمش بخاطر این باشه که بتونم خودمو ببخشم.بتونم بدبختیامو گردن اون بندازم. لااقل بخشیشو.

اینه که نمیدونم بابامو دوست دارم یا نه.اشتباه میگم. منظورم اینه که ۲ تا حس متناقض بهش دارم. هم دوسش دارم هم ازش دوری میکنم.


اما میخوام  به برادر کوچکترم  یه چیزی بگم.........اگه میخونی:

سیاهی و تاریکی تمومی نداره اگه بخوای توش بیوفتی ته نداره  حتی با مغز نمیخوری زمین!

یه جا وسط راه دستتو به یه جا  بند کن. یکی باید اینا رو به خودم بگه اما کسی نیس. اما من به تو میگم ... سیاهیا ....اونا خیلی و فادارن به آدم .دست از سیاهیا بردار وگرنه  اونا  دست از تو نمیکشن.....دست از سقوط بکش!

کاش منم بتونم.

خیلی دوست دارم.

همین.



رسولی دیگر




یه سری فیلمای تخیلی قدیمی بودن که البته شاید هنوزم باشن  .....یه پروفسور همه چیز دان مجازی غیر واقعی بود که میرفتن تو یه اتاقک و ازش سوال میپرسیدن.هر سوالی. حالا گاهی هم چرت میگفت. اما پروفسوره یکی بود. اما  الان ازینا زیاد هست .دنیا دور سرت میچرخه تا یه جواب پیدا کنی  و آخر سرم به این نتیجه میرسی که آزمون عملیه.اصلا آزمون وخطاست انگار....

هههوووف ............نمیدونم این زندگی با اینهمه سردرگمی چطور قراره  بگذره و کی قراره تموم بشه؟؟؟

سردرگمی تو همه چیز ......سبک زندگی  ٬ دین ......همه چیز!


کاش از تو یه چراغ جادو در بیاد.....

از در  یه غار....

از قصر فرعون....


خدا وقتش نیس؟ ؟؟

رسولی دیگر پیلیز!!




این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کادو چی بگیرم؟



دلم میخواد برای تیمسار هدیه بگیرم اما نمیدونم چی ؟

شاید خجالت آور ه  اما هیچ وقت به بابام کادو ندادم.

واقعا نمیدونم چی بگیرم?

درس جدید




تیمسار-از فلان لباسا دوست دارم بپوشی. دوست دارم بخرم برات.

مهری-باشه بخر من هر چی تو بخری میپوشم

ت-از اون مدلااااا میپوشی ینی؟

م-آره چیزی که دوست داشته باشی برام بخری میپوشم.میخوای همین امشب بریم بخریم؟

ت-باشه

جین در گوش م- مثلا قرار بود عصر با هم بریم بیرون

م بلند!- عه ؟!! خوب بیا تو ام باهامون.

عصبانی میشم. هم واسه حرفش هم واسه اینکه بلند حرف زد.آخه صد ساله ۳تا بچه بزرگ کردی هنوز نمیدونی ما دوست نداریم با ت بریم بیرون؟ هنوز نمیدونی من دوست ندارم با شما دو تا با هم بیام بیرون؟چونکه هر لحظه ممکنه دعوا بشه و جرو بحث. همش تو تشویش و اضطراب. اونم با شوخی های بی معنی ومزخرف م.

جین- نه خودتون تنها برین.

............................

جین- چی شد چرا انقدر زود برگشتین؟؟؟!!!!

م ـ ...............

جین – دعواتون شد نه؟

م ـآره

جین- سر چی باز؟

م- ببین خودم میدونم اشتباه کردم ونباید شوخی میکردم چون اون شوخی سرش نمیشه .یه خانوم بهش زنگ زد اونم گفت صداتون برمیگرده و قطع کرد منم یه کم بعد باهاش شوخی کردم که نمیخوای به اون خانومه زنگ بزنی ببینی چی کارت داشت؟ اونم خییییلی عصبانی شد.

جین – آخه خودتون باورتون میشه شوخی کردین؟

م-نه من اصلا نمیگم که شوخی کردم اصلا هم سعی نکردم به اون بفهمونم که شوخیه.

جین-!!!!

م-وقتی خودم میگم میدونم کارم اشتباه بوده دیگه لازم نیست که تو توبیخم کنی!

 

 

 

با ۲تا آدم بچه و لجباز و......زندگی میکنم

باز حداقل تیمسار نمیگفت نباید توبیخم کنی! هرچند یه دعوای خیلیییی بد هم با تیمسار هفته گذشته داشتم که چند تا چیزمیزم شکستم

 

حق دارم باهاشون نخوام جایی برم دیگه نه؟

 

ای باااباااا

حالم خوبه اما

گور بابای دنیا

باید فکر خودم باشم

 

 

۱۰ سااال کذایی



ماهی میگفت از فلانی شنیده که باید شبها موقع خواب به بهترین حالتی که میتونسته در زندگیش برسه فکرکنه..........به زندگی ایده آلش.......

ماهی میگفت نمیدونه باید به چی فکر کنه و هر چی فکر میکنه یادش نمیاد

اما من برام سوال شده.....

برای آدمایی مثل من ٬ مثل ماهی....به همچین چیزی فکر کردن  ٬شبها موقع خواب ٬ رویای شیرینه یا برعکس؟

ینی حالمونو خوب تر میکنه یا بدتر؟

شاید این یه ترفنده ....یه انتخاب بین بد و بدتر!

عوض اینکه همه دردسرات موقع خواب هوار بشن روی سرت ٬ و دونه دونه بشماریشون و  دلت آشوب بشه......با یه رویای شیرین خودتو گول بزنی و اینطوری شاید به خودت یه فرصت دادی.....هوم؟

من باید برگردم به ۱۰ سال پیش......

۱۰ ساااال شد!


پ.ن۱:

شازده کوچولو  یه روز که دلش گرفته بود چندبار غروب خورشید رو نگاه کرد؟

هیچ وقت تا حالا به این معنی ٬ غروب خورشید رو تماشا نکردم.اصلا شاید ندیدم.

یکی ام وقتی حال دلش خوبه غروب خورشید رو نگاه میکنه!

برای من شادی و دلگیریش فرقی نداره...

من دلم که میگیره یا خوشحال که میشم ٬ فرقی نداره.....با یه لیوااااان بزرگ قهوه یا چایی میرم روی پشت بوم.

بعدش حتما نگران میشم که کسی منو نبینه.همسایه ها و........بعد پیش خودم هزار بار میگم به درک و هزار بار به خودم میگم غلط کردی!




چه فازیه?

من از اوناشم که شب امتحان میتونم تا صبح موزیک گوش کنم و لاک بزنم.

الان اگه حسین اینجا بود میگفت تو کی شب امتحان درس خوندی که بار دومت باشه?

بابا من حافظه م فسیل شده تنمم که اسقاطیه

کلا منتظر مرگم دردام تموم شه هارهار هار هار

عذاب وجدان تخیلی



الان یه مشکل دارم خب؟

اینه که همیشه وقتی یکی یه بدی در حقم میکنه و بعد از کلی با خودم خودخوری کردن یه عکس العملی نشون میدم ٬ بعدش حالا یا طرف پشیمون میشه یا از دلم در میاره یا اونم  روترش میکنه.......اون وقت در این مرحله من عذاب وجدان میگیرم وکلا  فکر میکنم من مقصرم و آدم بدی ام!

الان همین حالو دارم

خیلی میترسم از ینکه دل کسی رو بشکنم ٬ خییییلی

لعنت بر دهانی که کلا باز شود



قبلا ها با یه آدمهایی درد ودل کردم در حد محدود .

 حالا حس میکنم زندگیم حفره امنیتی داره!

مثلا با یه دوستی درد ودل کردم و بعد مدتی اون با یکی از قوم وخویش هامون همکار شد و بعد اون خویشاوندمون با یکی از دوستای مهری فامیل شد و اون دوست مهری که فامیل خویشاوندمون شد  از دوستای مادر یکی از خواستگار هاست و تازه همسایه ی اون خویشاوندمون هم خواستگار شد و من فقط به علت حفره های امنیتی! ردش کردم!

روحم شاد


مامان




وقتی نیستی........انگار هیچی نیست!

وقتی نیستی.......بودنم روی شونه هام سنگینی میکنه.....

حتی الان که رفتی مهمونی...

همینقدرم طاقت ندارم...

عجیب بچه ام!

دیگه چی بگم آخه؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.