من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی


لمس شدم  . یا  اینکه حالا  حالاها  قرار نیست جراحت  تازه ای بردارم  . زخم های قدیم  هستن که عمق پیدا میکنن  ولی من دردی حس نمیکنم   فقط  ممکنه از شدت خونریزی  سرگیجه بگیرم  و نفهمم علت چیست .  این معنای دسترسی نداشتن به  احساسات  خود است . 

شب سختی  بود  .

 به خودم گفتم  :

+قوی  باش! 

- چرا؟ 



آنها



آزااااد  و رها ، هستند ! 



باید زودی یک ریمل بخرم



مجموعه ی کابوسهای  جزئی  نام سریالیست  که شب ها  در خواب می بینم . جزئی ترین و بی اهمیت ترین نگرانی های عمق  وجودم  چاشنی اضطراب  این خوابهاست . مثلا  چی؟ مثلا  اینکه  موقعیت مهمی در زندگی من  در  حال  اتفاق است . ریمل من تمام  شده  و به همسر برادرم  که با ریمل بسیار زیبا می شود  با  حرص و شوخی،   برای بار هزارم می گویم  : باز  تو داری ریمل می زنی ؟! 

  


پ.ن:  در این  میان در  خوابم  مهری فلان شخص   بی معرفت را خبر کرد که برای من کاری  انجام دهد . من  به او گفتم  از تو دیگر  مرگ هم قبول نمیکنم !  بدترین اخلاقم همین است  ظاهرا  کینه ای هستم.



معذرت میخوام


یکی  از آرزوهای  ساده  ی مهری   لم  دادن  در  وان شیر است  . واقعا ساده  است ، خوب فکرش رو بکنید... فقط یک وان میخواهد (که  هر طور فکر میکنم انقدر لوکس  نیست که در خانه های ما موجود نباشد.) و  به  اندازه ی مصرف  یک هفته ی  تیمسار ، شیر ! 

وقتی  آرزوی  به  این سادگی مادرم را   نمیتوانم برآورده  کنم  زندگی  به درد نمیخورد . وقتی  در جواب قربان صدقه ی آبکی  پدرم  نمیتوانم لبخند بزنم  و  تشکر کنم و قربان صدقه اش بروم ، زندگی  آنچنان به درد نمیخورد  .  من  فقط می توانم از گربه ها معذرت خواهی کنم . همین امروز  این کار را کردم و بخاطر اینکه  ناخواسته  ترساندمش   گفتم :"  معذرت میخوام " 




دیروز جنگیدم .  امروز هم صبح آرامیست . در  این لحظه راضی ام که حرمت ها را نشکستم . شاید دارم   ری  میکنم ،   شاید هم  نه، چون فردا  روز  دیگریست  و من هر لحظه  آدم دیگری . جهان من ناپایدار است .





آدم های  خودخواه  فکر میکنند به همین سادگیست  اما  جدال  هر روز صبح  من  نشان میدهد  به همین سادگی نیست . لااقل نه  برای من . 

 هر روز صبح با حال بدتر از صبح های گذشته بیدار  میشوم  و  خودم  را گول میزنم  که برای هیچ است .


امروز تصمیم گرفتم امروز صبح را بجنگم و سختی بیرون رفتن از این بیابان   را به جان بخرم  اما از نیمه ی راه  برگشتم. کاهش  وزن مجدد رمقم  را گرفته  . امروز  روز سکوت  خانه و صلح است .  شاید فردا صبح دوباره جنگیدم . 


همیشه  سعی میکردم  پدرم  رو توجیه کنم  که باید  امیدوار بود تا کمکش کرده باشم  با افسردگی  ذاتی اش مقابله  کند و هم  او و هم   ما  زندگی راحت تری  داشته باشیم  اما  برای بار اول  احساس حقیقی ام رو  به او  گفتم . در مقابل توصیه   دستوری  اش برای  داشتن حس زندگی  ، به او  گفتم  زندگی  به درد نمیخورد و  اتاق رو  ترک کردم . وا  دادم  . حتی امیداورم  صداقتم را   باور  کرده  باشد  !

خاطرات هاشمی رفسنجانی _ سد لتیان


 صبح که بیدار شدم همچنان  حالم  خوش نبود .  مهری  متوجه  شد ‌ ‌. برایش توضیح دادم . پرسید  چیزی  احتیاج دارم یا نه  .  گل گاوزبان خواستم   .گفت  پس  این  کلونازپام که روی  اپن  بود   رو  تو  میخوری. گفتم  نه همیشه . گفت همه ی  اینها  بخاطر  او  است  نه ؟  گفتم  نه  !   بخاطر  او ، بخاطر همه کس،  بخاطر  تو  و تیمسار .  بخاطر تمام فشارها .




نصف شبی  مضطربم و گریه میکنم و  احتیاج  به  آرامبخش یا قرص خواب دارم.  همینقدر  متزلزل و بی ثبات 


اگر  در  قبایل آدمخوارها  هم روزی به تکریم  زن و دختر و انسان و غیره  اختصاص داشته باشه  بنده فعلا غنیمت  میدونم  و به خودم میگیرم  . پس مبارک . برای خودم یواشکی  یک شال گربه ای خریدم .

الان هم دیدم علی  انصاریان  فوت کرد  خیلی  حالم گرفته شد  . طرفدارش نبودم اصلا نمیشناسم اینها رو ،  ولی جدای از انسانیت،   چون مردم   ناراحت میشن  منم غمگین میشم:(  

مراقب خودتون باشین  :(



خوبم  .یعنی حس میکنم  از این بدتر نمیشم . پس یعنی خوبم .  شاید  فردا  تتمه ی ماجرا  رو هم گذاشتم  پشت در . چیز زیادی هم نیست .



اجازه  بدهید حداقل این قسمتش را منتشر کنم که نکند خدا راستی راستی  با من  مشکل شخصی  دارد؟   که  این  آدمهای  عجیب غریب   را همش  تو ی  کاسه ی من   می گذارد ؟

 واقعا؟  واقعا  خدا  نشسته  از مغزش  کار می کشد  که  امروز  چطور  یا  به وسیله ی چه کسی  این آدم را  ناامید  کنم؟ 

مطمئنم این بار قبلش  معجون پسته  و شیر موزعسلی  چیزی  زده بود . کارش حرف  نداشت. معجزه ی این بارش  این است که دهانم  را دوخته . اما  شاید بالاخره باز شد. یعنی میخواست  چه چیز را  یاد بگیرم ؟ هرگز به احدالناسی  اعتماد نکن ؟ آسته برو آسته بیا و  مثل دزدها  صورتت رو  بپوشا ن  و مراقب  اثر انگشتت روی اشیاء  و ... و  دیگر  چیزها  باش ؟ 


 من  فقط در شوک  بدی  فرو رفتم . آدم اینطور مواقع باید به چیزی  ایمان  داشته باشد  تا سرپا بماند.یا کسانی  را  داشته باشد . شاید  بهتر باشد  سری به  برادرزاده ام  بزنم . تنها موجودی  توی دنیا که  فعلا  مرا  دوست دارد و حاضر است  با کمی اغماض  حتی  تختش  را به  من  بدهد و خودش  روی  زمین بخوابد . مهری همیشه بر این عقیده است که  خواهر برادر گوشت  هم  رو  میخورن  اما  استخوان هم رو  دور نمیندازن . به یک همچین چیزی دارم باور پیدا میکنم  اما نمیخواهم باور کنم . قبلا باورهای دیگری هم داشتم  که  نابودی اش را به چشم دیدم  .دیگر  هیچ چیز را باور نمیکنم  . شاید این بهترین کار برای  آدمهای  بی ایمانی مثل من باشد . 




دم _  دل شکستگی _  بازدم 

دم _  دل شکستگی _  بازدم

دم  _ دل شکستگی _  بازدم