من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی




ظرف شستن کار غمگنانه ایه. وقتی میخوام سوگواری کنم  میرم سراغ ظرفها. اون وقت دردای جسمیم هم حریفم نمیشن همه شون رو می شورم. اصلا همه خونه رو برق میندازم










قطع به یقین حالم خوب نیس. نه روحی  نه جسمی.دردهام اود کردن. دوباره سمت راست بدنم درد میکنه. بدنم تیر میکشه و کلافه و بی رمقم و هر آن افسرده تر.







نمیتونم  دیگه بنویسم چقدر از رفتارای احمقانه و بی شعورانه شون ناراحتم چونکه  شماها منو میشناسید.







در این انتخابات کاملا  در آمپاز شرکت خواهم کرد.

 

اون یکیشون که آقاش  شهر ما رو   قرق(؟)  کرده، به علاوه خراسان، بسش نبود  دایره حکومتش رو به کل کشور میخواد گسترش بده. دین رو بچپونه  تو حلق  مردم تا عاقبت  عق بزنن  و بالا بیارنش. یه دونه ترامپ واسه کل دنیا بسه اونقدر  با اون ترامپ احمق  کل کل کنه و  ملت رو  جمیعا به دو نقطه   بده. ما رو با تحریم ها  قویییی کنه هاهاهاها  . بیا تو جای ما قوی شو مردک‌. شماها که سالهاست  رو صندلیتون تمرگیدین چه ترسی از تحریم دارین؟  از مال مردم خیرات میکنین و حس خیری  هم بهتون دست میده.

اون یکیشون!  هوااااپیماااا  خریده  خیر سرش . قشر ضعیف که عمرا سوار هواپیما نمیشن و قشر متوسط هم با هزار  دودوتا چهارتا.  آخه یکی که از بی پولی واسه تا سر خیابون رفتن حساب کتاب میکنه  بویینگ میخواد چه کار؟  

اون اگه تو سر دولت نزنه و از فقر مردم نگه ، رای نداره . اینم اگه وعده آزادی نده.  انگار مملکت بی صاحابه که  تو‌ بیای وعده آزادی بدی . 

 کی تموم میشن اینا ؟ این خاندان ؟  اینا که صدقه سری  انقلاب خون ملت رو  مکیدن؟ کی می ترکن اینا؟



 پ.ن:

امروز یک آن چشمم به بابام افتاد دلم کباب شد براش. مرد ۶۰ ساله عین یک بچه خودش  رو مچاله کرده بود روی مبل دراز کشیده بود رو به دیوار  و داشت کلیپ های  تلگرامی انتخابات  و سخنرانی ها رو گوش میداد.یه روزی که باباهای ما جوون بودن به  امیدی انقلاب کردن. چه در جریان پیروزی انقلاب و چه دوران جنگ جونشون رو گرفتن کف دستشون. عمرشون رو گذاشتن. اما چی شد؟















دیشب چندبار با پدرم تماس گرفتم قطع کرد بعد بهم پیغام داد که دخترم من رو مدتی  رهام کن  بی خیالم شو. 

خسته و ترسیده  و بی انگیزه ام . هیچ چیز برام جالب نیست. هیچ  کورسوی امیدی  پیدا  نمیکنم . غرق شدم  در روابط مجازی. چون غرق شدم  در بی کسی. بی کسی  داره خرخره ام  رو میجوه.  اولویت زندگی هیچ  کس  که هیچ  ...اولویت زندگی  خودم هم نیستم.  از رفتن  ادما  میترسم .  از ترک  شدن . نمیتونم  کسی رو نزدیک خودم تحمل کنم. چون میره. میره و من می مونم و نبودنش. اینا ربطی به نبودن بابا نداره ربطی به رفتنش نداره.

من نباشم هیچ کس سراغم رو نمیگیره. حتی در حد همین آدمای مجازی . برای همین هر بار اومدم از روابط مجازیم دست بکشم  دست و دلم لرزید . ترسیدم  چون کسیو نداشتم چون تنها بودم. تنهایی مطلق. از تصوراتم خسته ام . از خودکشی روی پل .از پاشیدن مغزم روی دیوار.از حرفای  نیش دار مامانم . از ترسیدن خسته ام‌ . از نفس کشیدن خسته ام از حقیر بودن خسته ام.










فراموش کردنی نیستی









به خواب منم بیا احسان. خواهش میکنم. دلم بیشتر از وقتی  زنده بودی تنگت شده.






سیگار پشت سیگار




حال جسمیم اصلا مساعد نیس. دوباره به طرز بدی سرماخوردم و تب کردم به علاوه آبریزش بینی  هم دارم  و گلوم می سوزه  غیر از اون از  اختلالات  هورمونی  در رنجم که خیلی طولانی شده . سمت راست کمرم کاملا متورم و ملتهب شده و اینو حس می کنم. اعصابم به شدت خرابه. دیشب دیدم که لوسین سیگار کشید. اونم  چندتا.نمی دونم چرا مسئله سیگار  کشیدن  خودم به نظرم بغرنج نیس اما برای اون خیلی عصبی شدم. فکر نمیکردم انقدر اذیتم کنه. دیروز از توی کیفم پول برداشته پول فدای سرش ولی از این نوع بی غیرتی می ترسم. خدایا ینی میشه پول رو جایی انداخته باشم یا کسی دیگه برداشته باشه؟ خدا کنه... 

دیشب هم باز بابا  بهم پرید.مهمون داشتیم  باز داشت هورت می کشید سوپشو ، یواش بهش گفتم هورت نکشین ، بلند گفت دوست دارم!


خودم هم باورم نمیشه ما یک خانواده تحصیل کرده هستیم . مثلا!

خانواده! هه!







طوری  مرده که انگار هیچ وقت نبوده.

 مرگ ... چه حادثه غریبی . و قریب!








دیشب  پریشب که از مراسم  برمیگشتیم، تو ماشین داشتم  به مامان می گفتم که  همش فکر میکنم اگر من بیوفتم  بمیرم هیچکس نیست یه استکان چای دست مردم بده هیشکی  نیست تو مراسمم  کسی رو نداریم.  گفت این حرفات عوض دل داری دادنته  به من تو این وضعیت؟ 

حالا امشب یک دقیقه هندزفری گذاشتم تو گوشم صدا زده نشنیدم ،  گفت الهی این موبایل و تبلت ازتون بمونه ، بعد ولم نمی کرد همش توضیح میداد منظورش چیه‌ . آخرشم گفت منظورم اینه که شماها بمیرید و این موبایلا بمونن!









بابا های محترم ؛ 

اگر به بچه هاتون خرج نمیدین دریغ از یک عدد  یک قرونی ، به هر دلیل ، لااقل بداخلاق نباشید لااقل طوری نباشه بچه هاتون به اجبار شبها کپه ی مرگشونو تو خونه  شما بذارن و اگر اینطور هستید  لااقل  ادعای پدری  نداشته باشید. آقا پول نده  ولی  بداخلاقی هم نکن.








پاشدم خیلی  بی هدف اومدم بیرون. فکر کردم توی خونه می میرم.  الکی پاشدم  اومدم  دانشگاه. تو نمازخونه ی سردش  دراز کشیدم. بسیار بی انگیزه و سرد  و خنثی هستم. با مرگ  روبه رو شدم. با فقدان ناگهانی  پسرداییم و خانواده ش . دیروز عید اولش بود و کلی کار کردم و کمرم راست نمیشه .

انگار  تاثیراتی  روم  داشته. خنثی  ترم  کرده .  خنثی  و بی انگیزه.مثل قبل،   هر روز دور و برم رو میگردم  تا به چیزی چنگ بندازم ... که  بتونم یه روز  دیگه  ا ین زندگی  رو سر کنم ، صبحم  رو  شب کنم. دریغ اما. حس میکنم تمام زندگی نکبت بارم خواب بودم و بلد نیستم از این خواب خلاص شم. باید بیدار شم اما نمیتونم. آدم توی خواب خیلی ناتوانه‌ . خواب بدی میبینین. فهمیدین که خوابین و هیچ چیز حقیقت نداره اما نمی تونین از خواب بیدار شین. حاصلش کلافگیه.

نمازخونه خیلی سرده ‌.






بهش رسیدم؟





یه زمانی در جواب محبتم لوسین میگفت : ولی من دیگه هیچکسو دوس ندارم!

الان منم تو دلم به هر محبتی همین جوابو میدم.





همینقدر سردم





پدر مادر بالا سرش نداشت از همون اول و از سن کم مسئول برادر کوچکترش بود با بدبختی زندگی کردن  بعدها تصمیم گرفت با یه مرد خیلی بزرگتر  از خودش ازدواج کنه مردی که چندتا بچه داشت. به ناچار و بنا  به مصلحت ‌ . 

من پدر و مادر بالای سرم داشتم ... ولی بازم روزگار  بدی داشتم.  چه خشونتهایی که ندیدم و چه حرفایی که نشنیدم.باباش تا زنده بود ، با هر بدبختی ای ، دخترش روی تخم چشمش بود. من اما یادم نمیره که در ۱۸ سالگی بابام بهم گفت ......

حتی سرنوشتم شاید چیزی شبیه اون باشه. فرق  چندانی  نداریم. در عین تفاوت شبیه همیم.