من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی



دیروز وقتی برگشتم خونه یک چیزی خوردم و نفهمیدم کی خوابیدم. ولی فهمیدم کی بلند شدم ! یک ساعت پیش! از اونجایی که من خواب بودم هیچکس نرفته بابا رو بیدار کنه یک چیزی بخوره قرصاشو بخوره. از گرسنگی رفته سر یخچال و قابلمه شیر براش سنگین بوده انداخته زمین . من که اونقدر خسته بودم هیچی نشنیدم . و این آدم میگه میخوام  تنها باشم! تنها می تونی؟ حتی با منم تنها باشه رس من کشیده میشه بیست چاری باید حواسم شش دنگ جمع بابا باشه که امورات ساده خودش رو پیش نمیبره، ساعت کوک کنه بیدار بشه دارو بخوره  غذا بخوره .اینکه میگم بدترین اتفاق زندگیم اختلافات مامان بابامه برا خاطر این چیزاست. بابتش از خدا تشکر کنم؟ خیر


حالم خوب نیست . نه روحی   و نه جسمی .احساس میکنم به زودی  یه کاری دستم میده  . تو این شرایط که همه گیر مریضی باباییم. قفسه سینه ام درد میکنه ،  شقیقه هام  چند وقتیه  تیر میکشه. کتفم تیر میکشه میدونم که همش از استرسه . دیشب  تا اذان صبح بیدار موندم و بعد موقع خواب در عرض ده دقیقه سه بار بدنم پرید . تا صبح چندین بار با هر صدایی از خواب پریدم . صبحم با صدای بحث و داد بیداد مامان بابام بیدار شدم و حالش خوب نبود . حال هیچکس خوب نیست

چقدر بی رحم و بی شعورم . نمیخوام قبول کنم که از این به بعد نمیشه هندزفری به گوش بچرخم تو خونه ...که باید گوشام تیز باشه باید حساس باشم رو هر صدایی.

یه بار تجربه ش رو داشتی چطور تعلل کردی احمق .  بی مسئولیت :(



من از دلتنگی برات خسته م . از دلتنگیام خسته م . از خودم خسته م . 



با خودم حرف زدن  بهتر از هر چیزیه . با خودم  حبس بودن، سکوت کردن ، همه چیزایی که قدرت عوض کردنش رو ندارم به حال خود رها کردن .  تسلیمم  فقط  ای کاش زودتر . 

چقدر دیر فهمیدم که نفهمم . کاش زودتر می فهمیدم.



از هیچ چیز به اندازه  تصور حذف خودم  لذت  نمیبرم . حذف  فیزیکی . یک ضربدر  گنده ی قرمز روی  من .


پ‌.ن:  با خودم‌  لجبازی کردم قرص   خوردم  .فردا  بیدار  خواهم  شد.



همه چیز و همه کس  به من احساس  تنهایی میده . حتی  شما . سکوتتون . 





به قدری  فکری ام و اضطراب دارم که کاش میشد تمام روز رو بخوابم ، اما نه، بیدار بیدارم و  چندین ساعته تپش قلب پدرمو درآورده.



در طول یک هفته آموزشی ، این بار سوم هست که  لوسین رو میفرستند مرخصی یک و نیم روزه . حداقل یک بار هم به مدت چهار پنج ساعت بیرون رفته . شهرستانی ها هم با اتوبوس و تاکسی میرن به شهرای نزدیک و برمیگردن. دلشان هم خوش است که تست گرفتند و کسی  هم در پادگان کرونا نمیگیرد. ظرفهاشون رو هم در توالت می شورند با مایع دستشویی که گاهی هم نیست ‌‌. ادعاشون هم اینست در پادگان ها کرونا  از همه جای  دیگر جدی تر گرفته میشود. 


 آرزو به دل می مونم  یه بار که با استرس  تلگرم  باز می کنم ببینم  پیام دادی.



بچه باش . برگرد به اون زمانی که تازه بوسیدن رو کشف کرده بودی 

ناامید نیستم  ولی بی امیدم !  امیدوارم بفهمی چی می گم...

چیزی که در توانمه  اینه که تریپ  افسردگی ، زود هنگام به استقبال  خواب برم ، لش کنم رو تخت و چراغا رو خاموش کنم  ‌ولی دلم برا تیمسار و مهری می سوزه. و اما  حتی یه انگشتم  رو هم نمیتونم تکون بدم. همینطور موندم .  برای لوسین  بی نهایت نگران هستم ولی غمگین نه. گریه کردم  ولی غمگین نیستم . گریه کردم بخاطر نگرانی. برای لوسین و برای ما . از این همیشه  ناگهان تنها شدن ها خسته ام  و از اینکه قراره تا کی این اتفاق تکرار بشه، ترسیده! بریده!