من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی



آخرین محبتی که بم کردی این بود که سراغمو گرفتی بعد گفتی نمیخواد بیاد ببینتم .گناه داره .ناراحت میشه گریه میکنه. چقد الان محتاج همین محبتم دلم برات تنگ شده چرا این کارو با ما کردی چرا تموم شدی به این آسونی









کاش میشد توی واقعیت یه عده رو بلاک کرد. صداشونو نشنوی نبینیشون. 








 مریضم . خیلی مریض.از اون بیرون بیزارم هرچند هنوز ادمایی هستن که دوسشون دارم ولی از رو مجبوری!

و درد لعنتی برگشته



کاش می تونستم بپرم این تو و دیگه اون بیرون نباشم. یه چیزی شبیه مردنه با این تفاوت که مردن انقدر کارتونی به نظر نمیاد. خاله هم همینطوری مرد. یهویی غیب شد. شوخیش گرفته انگار. نه چیزی بیشتر از این.






بیشتر آدمهایی که دوسشون داشتم مردن. آدم یهو که یادش میاد شوک میشه









من خیلی به مردن و خودکشی فکر میکنم. من افسرده ام حق ندارم  کسیو دوست داشته باشم  حق ندارم به کسی نزدیک بشم.حق ندارم با زندگی کسی بازی کنم.



رفتم پای شیر آشپزخونه تا لیوانمو اب کنم و قرصامو بخورم. یک آن به خودم اومدم و از خودم ترسیدم. زل زده بودم به دیوار رو به روم و به این فکر میکردم قرصای زیادی تو خونه داریم. خییییلی زیاد قرص داریم. ولی از قرص خوشم نمیاد.






خیلی  خسته ام. به قول تیمسار هیچی شادم نمیکنه. 





چرا پس انداختین





اگه میخواین پدر باشین یه طوری باشین که واسه ما به بدنامیش بی ارزه. دوستون داریم.


الان بار اندوهی که من  به دوش میکشم رو  اصلا ازش خبر نداری بعد میخوای خواهر برادر بمونیم؟ 


حالش خیلی هم خوب بود یهو شعله کشید. مرهم نیستی لااقل نمک به زخم من نباش.


می ترسم ادما یهو بمیرن. بی خبر زنگ بزنن بگن فلانی مرده. تلفنتو واسه همین جواب دادم . ترسیدم گفتم گوشیش دست یکی افتاده که میخواد خبرای بدی بده.


دلم میخواست فرار کنم امروز از این خونه و برم خونه اون. تنها جایی که دارم‌ . داشتم. اون دیگه مرده. فراموش می کنم.

زندگی  گوه




ماهی داشتیم امروز . روی میز کنار دیس ماهی ، تنگای ماهی مینیاتوری بود . دلم واسشون سوخت . مث زندگی زهرماری.


نونمون رو تو خونمون تر میکنیم:

همه چی بود سر سفره مون .سبزیجات متنوع و رنگارنگ ، غذای لذید ، زیتون ، بهترین ترشی اتریشی. ولی همه مون تف جمع کرده بودیم تو دهنمون  حیفمون میومد بندازیم تو روی همدیگه!  یک کلمه حرف نمیزدیم. تو روش نگاه نمیکردم از دلخوری.  غذایی که پخته بودم کوفتش کردم درست مثل پولی که خرجم میکنه و کوفتم میکنه. 



کاش میدونستم غیر از خودم از کی تا این حد متنفرم.













چه مرگ غیر قابل باوری

چطور یهویی اینطور شد...





گریه حتی




از توی رختخواب نمیتونم پاشم. درد دارم. درد زیاد. درد خیلی زیاد. 





وِی





چطور بگوییم دلمان تنگ است؟ تنگ او؟ چطور بگوییم چقدر همه کس را دوست داریم؟ و چقدر از ازدست دادن همه کس می ترسیم حتی از دست دادن کسانی که به دستشان نیاوردیم یا حتی از ترسِ روزی از دست دادنشان ،نخواستیم به دستشان بیاوریم..........چطور؟









باز بی خواب شدم . شغالها زوزه می کشیدن هندزفری گوشم بود تصور کردم یه زن داره شیون میکنه،  ترسیدم. خیلی نزدیک بودن. ینی واقعا مرده؟ چطوری؟






خودزنی





با خودم خیلی نامهربونم. خودمو تو یه سیاهچال نگه داشتم و فکر میکنم سزاوارشم و تقصیر منه. خودمو شلاق میزنم گرسنگی میدم... با خودم خیلی نامهربونم. 








حس بدی که  شخص شما درک نمیکنید فیک و توهم و سختگیری نیس فقط شانسشو داشتین تجربه نکنین!

اصرا نکنین رو زخم کسی رو باز کنین اون زیر جز تعفن چیزی نیس.

خوشیاتونو  جار هم بزنین غمی نیس فقط نکبت زندگی ما رو نکشین بیرون.


شاید مردم و اون روزو  ندیدم چرا از حالا  غصه شو بخورم ؟