من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

نه قفس نه سنگی



روز خوبی  بود........

تا ظهر با پدر و ناهار هم در معیت ایشان!

بعد از ظهر هم  با همراهی والده گرامی.....

خسته و کوفته






من و این همه خوشبختی؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زخم زبان۲

                                     

شیرینی







اگر فقط یک شیرینی دیگه بخورم می میرم
اگر نتونم یک شیرینی دیگه هم بخورم باز می میرم
با این حساب معلومه که در هر حالی می میرم
پس بهتره خوش باشم و یک شیرینی دیگه هم بخورم
هوم .... وای .....بده
ملچ........ ملوچ .......

خداحافظ 



از:



بذار و برو




عوض شدم آره !

یه زمانی خوب حرف میزدم  .....

نوشتنمم خوب بود.......گهگاهی شاعر هم میشدم  ٬ نقاشی هم میکردم.......

اما خب خشکید چه میشه کرد؟

نقاشی دیگه برام مهم نیس حال خراب با این چیزا  خوب نمیشه !

این ی آدم جدیده که معتقده نقاشی دساتو رنگی میکنه و سینه اتو به خس خس میندازه.........

آدمیزاد  از جای دیگه حالش خوش میشه .......

چاره ی کار ٬  گاهی فقط رفتنه .........

اونم بی چمدون بی خداحافظی ٬  مث فرار کردن........

بذار راحت تر بگم ؛باس بزنی به چاک وگرنه کارت ساخته س!!!!!!!




بعدا نبشت:

از خودم میترسم.اینجا٬ این وبلاگ درون منه و انگاری وضعیتش مشخصه اما من اون بیرون این نیستم! کسی متوجه نمیشه من مشکلی داشته باشم و این خیلی بده که ظاهر و باطن آدم انقدر تفاوت داشته باشه چیز جالبی نیست آدم اینهمه تو خودش ریخته باشه!


میون اون همه اضطراب ٬ درحالیکه میخواستم با موبایل با مهربانو حرف بزنم ٬ از دهنم در رفت و جلوی برفی گفتم: خدایا به من یه آرامشی عطا کن......

پرسید : مگه نداری؟!










این همه احترام؟!




من نمیدونم چرا مردا فکر میکنن جوراباشون از باقی لباساشون سوان و  باس یه جای اختصاصی داشته باشن؟........

مثل پشت مبل . یا پشتی  . یا زیر میز................یا هر ۴ تا گوشه ی یک  فضای  چهار گوش!!!!








یه‌ هیزم‌ دیگه‌ بذار تو بُخاری‌!



یه‌ هیزم‌ دیگه‌ بذار تو بُخاری‌!

نیمرو دُرُس‌ کن‌ُ لوبیا!

برو پنچری‌ی‌ِ ماشین‌ُ بگیر!

جورابام‌ُ بشورُ لباسام‌ُ وصله‌ کن‌!

اجازه‌ داری‌ پیپم‌ُ پُر کنی‌!

بگرد ببین‌ دمپاییام‌ کجاس‌!

قهوه‌ بَرام‌ دَم‌ کن‌!

یه‌ هیزم‌ دیگه‌ بذار تو بُخاری‌،

بعد بیا بشین‌ این‌جا وُ بَرام‌ بگو

واسه‌ چی‌ می‌خوای‌ از پیشم‌ بِری‌؟

 

دِ مگه‌ بِهِت‌ نگفتم‌ ماشین‌ُ دُرُس‌ بشور؟

بپّا! داری‌ چاق‌ می‌شی‌!

مگه‌ نگفتم‌ آخرش‌ یه‌ روز می‌بَرَمت‌ ماهی‌ْگیری‌؟

هیچ‌ مَردی‌ قدِ من‌ نمی‌تونه‌ یه‌ زن‌ُ دوس‌ داشته‌ باشه‌!

مگه‌ من‌ هوای‌ خواهر کوچیکت‌ُ ندارم‌؟

مگه‌ هَر شب‌ با ماشین‌ نمی‌بَرَمش‌ گردش‌؟

بیا پیش‌ِ پام‌ بشین‌!

وقتی‌ خوش‌اخلاقی‌ بیش‌تر دوست‌ دارم‌!

خوب‌ نیس‌ زَنا دعوا کنن‌!

پَس‌ دیگه‌ دَس‌ دَس‌ نکن‌!

 

یه‌ هیزم‌ دیگه‌ بذار تو بُخاری‌!

نیمرو دُرُس‌ کن‌ُ لوبیا!

برو پنچری‌ی‌ِ ماشین‌ُ بگیر!

جورابام‌ُ بشورُ لباسام‌ُ وصله‌ کن‌!

اجازه‌ داری‌ پیپم‌ُ پُر کنی‌!

بگرد ببین‌ دمپاییام‌ کجاس‌!

قهوه‌ بَرام‌ دَم‌ کن‌!

یه‌ هیزم‌ دیگه‌ بذار تو بُخاری‌،

بعد بیا بشین‌ این‌جا وُ بَرام‌ بگو

واسه‌ چی‌ می‌خوای‌ از پیشم‌ بِری‌؟

 


           از :



خوشبختی




بعضی وقتا  آرزوی  زندگی ای شبیه زندگی برفی رو دارم اما گاهی هم فکر میکنم  آیا اونطوری قدر آسایشم رو میدونستم؟  قدر زندگی که دارم رو میدونستم؟

شاید واقعا بهتره سختی بکشیم تا زیباتر بشیم ..........اما البته اگه دووم بیاریم........

بعضیا میگن از ترحم بدمون میاد منم خوشم نمیاد اما وقتی مردم مشکلاتت رو بدونن خواه ناخواه بت ترحم میکنن مثلا برفی تا حدودی از مشکلات من خبر داره طی جریانی مجبور شدم بعد کلی دروغ گفتن بش بگم.اون الان حتما به من ترحم میکنه درسته من ناراحت میشم پیش خودم میگم کاش هیچی از من نمیدونست اما اگه شرایط زندگی من باعث بشه قدر زندگی خودش رو بدونه ٬ احساس خوشبختی کنه و.........من راضیم! واقعا راضیم!


الان شاید ترجیح میدم با تمام مشکلات همین زندگی خودمو داشته باشم البته گاهی هم نفس کم میارم یه وقتایی مثل الان با خودم میگم مرگ هم یک نعمته اگه قرار بود تا ابد توی این دنیا زندگی میکردیم چقدر کسل کننده بود........البته شاید اگه یه زندگی تموم عیار دنیایی داشتم هیچوقت به مرگ به چشم نعمت نگاه نمیکردم.اگه بیشتر  غرق در خوشی دنیا بودم خیلی بیشتر از حالا از مرگ میترسیدم........


من نا امید نیستم دنبال خوشبختی هستم خوشبختی ینی  اینکه یه حس خوب به زندگی داشته باشم.............

بعضی وقتا  از بهترین اتفاقاتی که از نظر دیگران شاید توی آینده بیوفته میترسم.....

مثلا من هیچ وقت رویای لباس عروس پوشیدن رو ندارم شاید قبلا داشتم الان ندارم الان فقط دلم میخواد یه آدم خوب سر راهم قرار بگیره یکی که دلش به دل من نزدیک باشه .....منو بفهمهخوش اخلاق باشه به اطرافیانش آرامش بده نه اضطراب .......پشتم باشه  اون وقت منم پشتش باشم......با دنیا نجنگیم فقط با هم زندگی کنیم .........با هم پیشرفت کنیم به هم کمک کنیم........واقعا با دنیا نجنگیم.........دغدغه ننه بابای من و ننه بابای تو رو نداشته باشیم......منوهمینطور که هستم بپذیره.....

نه حوصله عروسی گرفتن دارم نه خرید عروسی........من فقط دنبال یه شرایط استیبل هستم حس آرامش و امنیت........دور از همه چی........

نمیگم یه ادمی هستم که پول برام مهم نیست چون دروغه اما پول زیاد برام مهم نیس همینقدر که آسایش و آرامش باشه ..........


ولی اینا حرفه منه .........بزرگترا میگن : هرچی بیشتر خرجت کنن اجر وقربت بیشتره!

از این قانونا بدم میاد بعدم ازشون میترسم.میترسم که اگه من خرج نکنم اجر وقرب نداشته باشم بیشتر مردا اینطورین به زن به چشم یه کالا نگاه میکنن که هرچی گرونتر و لوکس تر باشه کلاسش براشون بیشتر و بیشتر میتونن پزشو بدن!


ینی مثلا من اصلا حال عروسی گرفتن و......رو ندارم اونم به این شکل که الان باب شده.........

ولی شرایط طوری شده که اگه من بگم نمیخوام عروسی بگیرم از مادر خودم گرفته تا مادر آرشمون تا  حتی خود آرش به احتمال زیاد مخالفت میکنن!


یه  آدم اینطوری که من دنبالشم یک در هزار از توی ازدواج های سنتی در نمیاد..........به نظرم باید آدم خودش با طرف آشنا بشه خودش بشناستش.......


این جور موقع هاست که میگم منم باس خودم آرشو پیدا کنم  چون اون مردک تنبل انگاری سرجاش نشسته تا مامان جونش منو پیدا کنه.......


ببین منو!  یک درصد فکر کن که منم منتظر تو بشینم تا هر وقت مامانت منو پیدا کنه! عمرا ! این همه خواستگار دارم مگه عقلم پاره سنگ برداشته منتظر تو یه لا قبا بشینم!

وااالااا..............





درخشش ابدی یک ذهن پاک




میخوام از یادم بره  ٬ فراموش کنم ......

میخوام اون روز خونه مادربزرگم ٬ دعوای بابا مو عمومو فراموش کنم.......

میخوام اون روز که بچه بودم سر سفره قهر کرده بودم فراموش کنم.......

میخوام اون شبها که نوجوون بودم دست برادرم رو میگرفتم توی دستام ٬میخوابیدم فراموش کنم........

میخوام اون تبخالی که اون روز صبح ٬ بعد اون شب کذایی ٬‌ زدم فراموش کنم.......

...............................................................................................

میخوام اون شب شلوغ نمایشگاه رو فراموش کنم.......

میشه با هر قصه ای فیلمی داستانی یاد خودم نیوفتم؟

میشه دیگه وقتی توی خیابون دورم شلوغ میشه از ترس به لرز نیوفتم رنگم نپره فشارم نیوفته؟

خدااااا  میشه عوض اینهمه  بلا  به من فراموشی بدی؟


همیشه به این فیلم فکر میکنم.درخشش ابدی یک ذهن پاک..........

همه آرزوم اینه کاش میشد منم مث جیم کری  توی فیلم   ٬ یه سری خرت و پرت  واقعه رو میریختم توی جعبه و میدادم به اون موسسه و یاد وخاطرش رو از ذهنم پاک میکردن.........

همیشه به این فکر میکنم بعد اینکه اینکارو کردم ٬ کیا رو به یاد میارم؟ کی تو زندگیم میمونه که بم ضربه نزده باشه؟


امشب ما مهمون داشتیم من کلی خندیدم بعدم تی وی نگاه کردم بعدم اشکام جاری شد........

اینم از خوشی ما......


الانم دوباره میرم اون بیرون و میخندم.......اینم یه جور مریضیه!








فراموشی....درخشش ابدی یک ذهن پاک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زینب مینا فرشته٬ آدمهای خاص!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تب دارم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سرآمد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.



سلام  حسین.

سلامت رسید مرسی.بهتری؟

تحویل پروژه دارم واسه همین کامنتا تایید نکردم

دعا کن بندازه عقب تحویل  رو. دارم میمیرم نه خیلی سالم بودم الان دیگه حسابی زهوارم در رفته درد پدرمو در اورده.

دعا کن