من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی





بابام ...














از خشم دارم پاره میشم . خسته ام ، عصبانی ام ، هر لحظه در طول روز دارم شکنجه روحی میشم  و هیچ راهی براش پیدا نمیکنم چون انگار دردای من قابل ترجمه برای دیگران نیست دلم میخواد فحش نثار  دنیا کنم . اینجا دوستایی پیدا کردم که تو دنیای واقعی نداشتم  از طرفی از وقتی که منو می شناسن دیگه راحت نیستم هر دری وری که می خوام رو بنویسم و خشمم رو خالی کنم . به هر حال پشیمون نیستم چون من هیچ جای دیگه نمی تونستم این دوستا رو پیدا کنم  ولی همیشه می تونم  از اینجا برم جای دیگه ای بنویسم. 


بعید می دونم آدمای زیادی اینجا رو بخونن ولی  اگه میخواین از خودتون یه نشونی بذارین تا در صورت اسباب کشی، آدرس جدید رو بهتون بدم . پیام خصوصی بدین از قسمت تماس با من 








امروز وقتی رفتم که چای دم کنم برا خودم و دیدم  طبق معمول که مهری همه چیو با هم قاطی میکنه و گوشش اصلا بدهکار هیچ اعتراضی نیست ، این بار هم معلوم نیس چای العطور رو با چی قاطی کرده و دیگه سر جاش نیست. و خسته شدم . از همه چی . از اینکه در این زندگی اختیار هیچ چیز رو ندارم . جوابش رو تصور کردم : اینجا خونه ی منه آشپزخونه ی منه . کاش طور دیگه ای زندگی کرده بودم  کاش از بچگی کار کرده بودم و حالا یه جای دور از خانواده زندگی میکردم. کاش یه زبانی توی دنیا مناسب بود برای اینکه به پدر و مادرت بگی دیگه سفر رفتن با تو خوشحالم نمیکنه.









ساعتها جلوی آینه قر دادم و لباس پرو کردم . حجم زیادی املت باقی مانده رو خوردم ، بعدش بستنی ، بعدش پرتغال ، بعدش کلی آب ، بعدش پوستای پرتقالا رو گذاشتم رو بخاری  و هنوزم حالم مزخرفه. میخواستم به ال بگم غمگین ترین آهنگی که میشناسه بگه  گوش کنم تا شاید روح غمگینم  اغنا شه ولی فکر کردم شاید ازم خسته بشه .خسته ام












احساس می کنم در حصر خانگی هستم . با مامان و بابا برو ، با مامان و بابا بیا . به هر حال از همه ی زندگی بیزارم  ، از خونه  از زندگیم  و ای کاش زودتر از این  کابوس بیدار میشدم . از  نقاب هایی که می زنم خسته ام . نقاب دلتنگی برای یکی ، دلسوزی برای یکی  دیگه ، دلم می خواد  به همه ی آشنایی های عالم پایان  بدم  و برم یک گوشه  خاموش بشم . برای  همیشه .



  



برای ماهی و جوجه




ماهی ،  میخواستم بهت بگم  که عکس  جوجه ات رو  دیدم  و  امیدوارم حالا ها برای خودش  خانمی  نشه و  یاد پستهای  بره ی ناقلا  به خیر  و این صحبتا:)










مثلا  بهش  میگفت دوستت دارم چی میشد؟ مثلا  اسم کوچیکشو صدا  می زد  یا باهاش بیرون قرار میذاشت... چی میشد؟ نمی رفت ؟ 











سخت ترین رنج زندگیم دوست داشتن پدرمه.











می خواستم بگم دلت برام تنگ  نمیشه مامان ؟  چونکه می میریم بین دستامون فاصله میوفته...دل من که خیلی تنگ میشه. کاش خدا اون هیولایی که تصور می کنم نباشه.











دندون درد دارم. چهار تا دندون عقلم با هم داره در میاد. وقتی به لثه هام نگاه میکنم وحشت میکنم.







خوشحالم که دیگه خیلی کمتر پیگیرتم، خوشحالم که دیگه دلتنگت نیستم ، خوشحالم اومدی تو زندگیم از سادگی و حماقت درم آوردی،  اما ناراحتم که ازت بدم میاد  چون مستحق این انرژی منفی نیستم . کاش گم بشی کلا  از حافظه م .








Dear Santa  میدونم شاید یه کمی واسه هدیه خواستن دیر باشه ولی من امسال برای اولین بار ازت میخوام  چیزایی که گم کردم پیدا بشه شامل چند تا دستبند و النگ ولنگ و یه  تعداد قلب که  اونا رو  اینجا نمیشه گفت ولی می دونم تو هم واسه اب خوردنت باید از عالیجناب اجازه بگیری و همه می دونن اون هر کار دلش بخواد میکنه پس  لااقل دعا کن دلش بخواد .









دیشب خواب همه ترک شدن هامو دیدم . دوباره تو موقعیت تک تک سرخوردگی ها و دلشکستگی هام  قرار گرفتم. صبح که بلند شدم حس کردم قلبم نامیزون میزنه.