من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی




امروز برای اولین بار بعد مدتها شاید حتی بعد یک سال یا بیشتر ، سر یک میز نشستیم برای ناهار. پدرم بعد چندماه با لوسین آشتی کرده لوسین ظاهرا میره کارآموزی ، بعید میدونم البته. من میرم  کلاس موسیقی . هنوزم دستم تو جیب بابامه و این بزرگترین چیزیه که  در زمان حال روح و جسمم رو آزار میده منشا همه چیز. قراره یک سفر خیلی ماجراجویانه به ترکیه داشته باشیم من و بابام. این روز ها بابامو بیشتر دوس دارم مدتهاس بد وبیراهی بهش نگفتم مدتهاست من رو فقط نرم نرمک ازار میده و دیگه به جنون نمیرسونتم. خیلی وقته چیزی نشکستم اما هنوز اخلاقش بده هنوز در آداب و  معاشرت بی نزاکته هنوز از مردم طلبکاره هنوز بدرفتاره با مادرم ... منم هنوز دارم بینشون کش میام تا درنهایت خاصیت کشسانیمو ا ز دست  بدم.



پ.ن: مردیت...


پ.ن: خداوند رو شاکرم که  تو این سالها  با پوست و گوشت فهمیدم که  اخلاق از هر چیزی بالاتره.آدم پولدار ، آدم خوشگل بدون اخلاق خونت رو می مکه و از عمرت کم میکنه.









۱۳۳۴ امتحان میکنم ۱۲۳۴ امتحان میکنم




افسردگی پنهان خیلی خطرناکه افسردگی پنهان ینی من. ینی میخنده شوخی میکنه نق میزنه تیپ میزنه اما تو ذهنش فکرای  بدی می گذره تو ذهنش از خودش میترسه. خدایا پناه بر تو.






عالیجنابا...

کم کم دارم یاد میگیرم تو رو همینطوری که هستی عاشق باشم. بهتره بگم همینطوری که هستم . اگر درد هست ، اگر نیست ، اگر میخندم و شک می کنم واقعی باشه، اگر حفره های  روحم دردناک میشن ،  همینطوری...

تو هم از من به دل نگیر ، اگر میخندم و شک می کنم واقعی باشه ، اگر به لطف تو میخندم اما شک می کنم واقعی باشه، از من به دل نگیر،   بچه که زدن نداره . نذار من ته نشین شَم ، رسوب کنم . با من همینطوری به رقص ادامه بده .حتی اگر با درد . می خوام حتی اگر رسوب میکنم ، تبدیل به چیزی بشم ، تبدیل به چیزی!







هروقت  اینطور میوفتادم توی  رختخواب  جهانم تیره و تار  میشد اینبار ولی فقط کمی  افسرده ام کرده. و من یاد گرمی دستهایی میوفتم. این اواخر گاهی  طوری  از همه چیز سپاس گذارم که انگار روزهای اخر باشه.










هیچ چیز یادم نیس، هیچ چیز یادم نمی مونه، انگار این من نیستم که زندگی میکنم میگن که من مستعد آلزایمر هستم. 



+ پس چرا تورو  یادم نمیره؟



 

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خرابم می کند هر دم



جمع و جور میکردم  که یادداشتی  با دست خطش پیدا کردم. از احسان. به هم  می ریزم  . میشه تو رو فراموش کرد؟









تقریبا ته سیگارش رو کشیدم.

 ازم پرسید به استاده  گفتی چه سازی میخوای بزنی؟ گفتم فلوت یا ویولن. 

گفت چرا باید اینارو بزنی؟ فلوت اصلا به درد نمی خوره باز ویلون خوبه . باید بری گیتار یاد بگیری بعدم  گیتار برقی. تو متال گوش میدی و مارلبرو  می کشی  و باید گیتار برقی بزنی . چپه نگاهش کردم. خیلی بچه س .اون سیگار کوفتی رو هم واسه ادا  اصول و ژستش میکشه. ژست من داغون و افسرده ام.




که چی





همه باهم خوبن همه آشتی ان با هم. اون زن و شوهر با هم و با لوسین. من اما... هیچ حسی به زندگی ندارم انگیزه ندارم. گاهی خوب میشم انگار چیزی زدم زودی  ته می کشم. خیلی سخته بی انگیزه زندگی کردن .تهش که چی؟











از شنبه میرم کلاس سلفژ . اینو همش همه جا و به همه میگم که زیرش نزنم.







وقتی  مادرش  بشم  دقیقا  تو  روزایی که دخترم شکسته باهاش شوخی های احمقانه میکنم . سر چیزای احمقانه. اونم جوابای همیشگی رو میده و من هیچ وقت نمی فهمم امروز فرق کرده. من هرگز نمی فهمم کی عاشق شد و کی شکست و... چون اون همیشه همون آدمه. چون کسی فکرشم نمیکنه اونم یه دلی داره. 

از این  بابت  متاسفم.


بله  من عاشق یک مرد شدم . لااقل اینطور حس کردم. 

و شکست خوردم . اطمینان دارم !

  اون  تو ، توی  قفسه سینه ام،  تیکه های تیزش فرو میره. مطمئنم باید چیزی شکسته باشه .  دوباره شکسته باشه!


مخصوصا امروز ضربه آخر رو خوردم و مثل بار قبل  خودمو فقط پشت میز آشپزخونه دیدم . درحال انجام همون کارهای دفعه قبل؛  آشوب. کتمان . خودمو به اون راه زدن.چت کردن های بی ربط . بغض . کتمان . بغض . کتمان . بغض. کتمان . بغض. و خوردن! و به سختی بلعیدن!

 و پست کردن این خزعبلات  بعد از اینکه کسیو پیدا نکردم که یه آغوش باز برام داشته باشه. 

" همه چیز تکرار  شد ."


+

By reading  your conversation with your uncle Massi I just found  that  I'm  not such a gorgeous  ,nice girl  with 

!such  a nice family like her