من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

راست ار فرق سر تا نوک پا




دلم نمیاد و الا دعا میکردم فقط یک روز این حجم از درد جسمی که من میکشم رو  تجربه می کردی تا ...






خلاص




میخواستم نگم شما هم نشنیده بگیرید اما من از داروها و دکترها و ۶سال مریضی ام  خسته  ام .




فوری!




عالیجنابا ! 

خود مریضم ، تخت به هم ریخته ام ، کمد لباس  تا حد انفجار  پرشده ام،  لپ تاپ خاک خورده ام ، دوربین هرگز استفاده نشده ام ، دراور چپ شده ام و  صندلی کامپیوتر مملو از لباسم ، بله ! همه ی ما ! ... همه ی ما  از این خوب نبودن بی هیچ دلیل خسته ایم.


+در حیرتم چطور چیزی که خودم میدونم واقعی نیست آزارم میده حالم رو به هم میریزه؟ این حال خراب واقعی نیست!













چرا همیشه گند می خورد به همه روابطم؟ حتما  من ایرادی  دارم!





می دانی شاید من هرگز عاشقت نشوم و تو هم. اما سهم من از عشق همیشه همین بوده، وهم ناچیزی که عشق پنداشتمش و همیشه از آن گریزان بودم از چیزی که وجود نداشت! سالها بعد وقتی هر دو پیر شدیم از تو به عنوان عشق یا شاید عاشق سالهای جوانی  ام یاد میکنم فکر نمی کنم نوه ای داشته باشم و یا حتی فرزندی . احتمالا برای  پرستار مهربان و زیبای خانه سالمندان و یا پسرک جوان همسایه ام تعریف خواهم کرد هر روز برایش  کوکی می پزم و او  برایم  کتاب می خواند راستش را بخواهی جوان برازنده ایست. ای کاش حسودی ات میشد اما من پیرتر  از آنم که کسی را به خطر  بیاندازم هرچند در جوانی ام استعدادش را  نداشتم چه برسد به حالا که پیر شده ام...اوه زمان را فراموش کردم ، من کجام؟

داشتم می گفتم ... تو عشق سالهای دورم می شوی در حالیکه نه من و نه تو واقعا عاشق هم نبودیم مانند همزه... او  هیچوقت عاشق من نبود  منی که اصلا او را ندیده بودم ...اما من نمی خواهم باور کنم چون زندگی بدون اینکه کسی لااقل روزگاری عاشقت بوده باشد وهم انگیز است! من این دروغ را ساختم و دروغ های بعدی را ...میخواستم باور کنم و کردم. این هم یک دروغ دیگر است... باور نمی کنم باور نمیکنم:((((


شاید فکر کنی خیلی سخت است یک عمر با توهم دوست داشته شدن زندگی کردن،یک دروغ را به خود  خوراندن . سخت است اما به نظرت واقعیت تلخ تر نبود؟


تو گناهکاری ، تو و هر کس دیگر که به من محبت کردید ! 













پیش از طلوع آفتاب بود . بابام  موهاش سفید  بود .لاغر شده بود. جلوی بخاری  کفش  واکس  می زد، کفش های پسرش رو ... پسری که  داشت می رفت . داشت می رفت تکلیف اشتباهاتش ، اشتباهاتمان  رو  روشن کند و  بابام  نمی دانست! این صحنه واکس زدن من رو کشت از خجالت از غم از ترحم برای پدرم که مشکلات زیادی با هم داریم.









این خیلی بد است اینکه ادم وبلاگ داشته باشد این یک امکان است شبیه پول زیادی ، وقتی داشته باشی می آیی می نویسی فقط  همان لحظه ازرخفگی نجاتت  میدهد و اما  بعد هیچ فراموشی در کار نیست  نمی گذارد  بی خیال مشکلات  شوی  ، تف  . ادم نصف شبی درد و نگرانی اش را کجا بریزد؟  باید انقدر در رختخوابش به سقف زل بزند تا دق کند یا خوابش ببرد. 




نقطه! فقط نقطه .





ناهار  را  به  تنهایی صرف کردم . مثل هر روز البته. خب تنهایی اش  موقرتر  از هر روز بود . بدون  قهر با کسی یا چیزی. به هر حال تمامش کردم ، پیاله ی  ترشی ام را برعکس روی بشقابم گذاشتم. بساط  مختصری  بود . فکر کردم  کاش همه چیز اینطور تمام میشد، به سادگی!

 نقطه گذاشتن حس خوبی دارد چه سر خط بروی  چه نروی!






اینا مشکلشون با " فهمیدن" چیه؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.





خوابت نیاد باز  یه چیزی،  زیاد بخوابی باز یه چیزی، خوابت بیاد و نبره  نوبره!











چرا یه عده  آدم زر زیادی می زنن؟  دهنشو نو  گل بگیری راحت شی




حادثه




درختمون شاخه هاش  یه هفته ای میشه جوونه زده  (  می دونم جمله بندی مشکل داره! )  و این یعنی عید نزدیکه و من احساس خفگی میکنم.




:|




هر چی تو جزئیات  زندگی خانوادگی  در  نقش هر کدوم از اعضای  خانواده دقیق میشم  میبینم  آدمش نیستم.