من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی


میخوام بگم که چرا در این شرایط عضو پیامرسان های داخلی عزیز و گرامی نمیشم . چونکه اون عزیزان گرامی  که بالای سر ما جا دارن ، صاب اختیارامون که خدا عمر طولانی و با عزت بشون بده که هر چه بیشتر بخورن گوشت بشه به تنشون، الان با چشمای نازشون دارن ما رو رصد میکنن که ببینن تعداد کاربرای پیامرسان های ایرانی چقد افزایش داشت؟ ما رو محک میزنن ببینن جواب میده؟ و ما اگه مردم خوبی باشیم و جواب بدیم فردا روزی در شرایط مشابه( که قرار نیست به لطفشون هیچ گاه  حذف بشه از احتمالات) همون پیامرسان داخلی شنود و رصد شونده رو هم از کار میندازن . اون موقع واقعا اگه الان زیربار این قطعی رفتین حقتونه که اون بلا هم سرتون بیاد. سر جدتون به این زودی  وا ندین.

ارادتمند کوچیک و بزرگ مسئولین 

 مسئولین عزیز الهی نور به قبرتون بباره 

شبی سیاه تر از این ؟



ساعت از نیمه شب گذشته باشه و  "  دوستش دارم "  رو حتی نشه گوگل کرد ! 




از شبا می ترسم . شبا خوابم نمیبره . تو گوشام پر فحش میشه ، تو  خاطرم پر تشویش، گلوم پر بغض ، چشمام پر اشک ، تو قلبم پر حسرت، دلم پر کینه . نگاهم پر دیوار میشه . شبا  زجرکش میشم تا بخوابم. کاش یادم میومد که در زندگی قبلی آدم بدی بودم که لایق این عذابه. حس گناهکار بودن به مراتب بهتر از قربانی  بودنه. من نیازمند  اشکم .دلم  میخواست به معنای واقعی  در اشک. خودم غرق بشم بدون اینکه. احساس.کودکی.حقیر رو  داشته باشم . بدون سرخوردگی . خیلی دلم میخواست جای تویی باشم که این وبلاگو میخونی. و از خودت می پرسی " از چی این همه ناراحته  ؟ "  واقعیت اینه که من مریضم . روانی ام  . یک ضمینه ی وراثتی از تفکرات عمیق و رنج آور . و  خدا حتی احمق ها رو  میتونه دوست داشته باشه  ولی. روانی ها  رو نه .

دارم ریاضت می کشم. رنج جسمی و روانی . چندین هفته است دچار سو تغذیه هستم . تنم گاهی سست و سرد . گاهی سست و تبدار . رنج دوست داشته نشدن از همه شان سرگیجه آورتر  است.


اگه خدایی وجود داشته باشه براش کاری نداره که منو همین امشب از رنج خلاص کنه . ولی اون یا وجود  نداره یا نمیخواد منو از رنج خلاص کنه .شاید من هم قدیما فکر میکردم ادمی که زیاد حرف خودکشی میزنه دردش چیز دیگه س و الا راحت خودشو خلاص میکرد. وقتی به این روز رسیدم که نه توان تحمل  بودن و زیستن رو دارم و نه عرضه و جسارت کشتن خودمو ، فهمیدم این حال ، حال  بدیه  که جلب توجه افراد  هیچی دردی ازت دوا نمیکنه که برای جلب توجهشون این چیزا از دهنت دراد .

خدایا ، میشه همین یه بار، فردا صبح  بیدار نشم؟ 

 تف تو  روح سران




بعد از ساعتها مچاله توی تخت و زل زدن از پنجره به حیاط ، از جام بلند شدم سه شاخه گل ارزشمندم رو از پشت پنجره برداشتم ، پرده رو کشیدم و از همه جا لفت دادم.



شاید کسی که  روزی چندبار این وبلاگ  را  گوگل میکند  بخواهدچیزهایی درباره ی  من بداند . اما چیزی که هر روز مرا از درون تهی میکند این است که چیزی درباره ی من برای دانستن وجود ندارد .هیچ جزئیاتی .  روح کوچک رنجور من تبدیل به یک وهم شده است. من تقریبا نیستم .

بی خواب و شبزده و غریب


اضطراب دارم و نصف شبی خودمو دوس ندارم .و چی سخت تر از اینه که  نیمه شب باشه و  خودتو دوست نداشته باشی؟ غربت از این بیشتر؟



به باد گفتم هنوز خوابتو می بینم  ولی  رویاتو در سر ندارم. این چیزیه که درد داره. 

هی میخوام به بابام پیام بدم پشیمون میشم . میگم تهش هیچی نیست. هیچی نمیشه. ازش کمک نخواه بهت کمک نمیکنه . ازش درک شدن نخواه در توانش نیست . فقط میشی یه بچه لوس و ننر که باز به باباش پناه برده . بذار راحت باشه زندگیش به اندازه کافی براش دردناک هست . تو هم دردتو تنهایی بکش.





حالتون خوبه و زندگی قشنگه . برید هر وقت حالتون خوب نبود و زندگی قشنگ بود بیاید. و یا بالعکس.






نیمه شبه و کسی نمی دونه  امشب  چندتا " دوستت دارم"  تو گلوی  ساکنان  زمین   گیر کرده .



آدم ها رو دوست ندارم . چه کار کنم ؟ هیچکس رو دوست ندارم و دوست داشتن لااقل یک نفر برای تحمل زندگی واجبه . شبها خواب می بینم که  مادرم منو می فروشه. شبها بی خواب میشم . گاهی قرص خواب می خورم . گاهی از خوابیدن و دوباره خواب دیدن می ترسم . و هرگز از مرگ نترسیدم.