لنگه بابامم. تا تقی به توقی میخوره دلم میخواد بندازم برم. از همه جا .حتی شماره تلفنهای گوشیم آزارم میده. وقتی میخوام بندازم برم حتی دلم میخواد گوشیم رو ریست فکتوری کنم. سیم کارت رو بندازم دور و حتی از ذهن آدمها هم پاک شم. من میخوام برم میخوام چراغا خاموش باشه و من تا ابد بخوابم ...
من در همه چیز افراطی هستم . مثلا چه کسی نیاز دارد بیاید بگوید من خوابم می آید اما خوابم نمیبرد و چه خبر است که دیشب ساعت ۲ خوابیدم و قبل ۷ صبح بیدارم و زل زدم به سقف اتاقم و به چه و چه و یا خدا می داند به چه فکر میکنم. خانه مان هم که کجای دنیاست که شال و کلاه کنم بروم ورزش صبحگاهی!
یک چیز بزرگ در زندگی باید بفهمم و بدانم که گنج بزرگ زندگی من باشد اما نفهمیدم و نمی دانم.