ولی پاییز یهو نیومد حبیب ...خیلی ساله که پاییزه.یواش یواش بی سر وصدا ...پاییز شد.
+نمیگم دیگه . حالشو ندارم بگم چه مرگمه .
+ زندگی بی حسرت نمیشه. من حسرت خونواده دارم.
+ داییمو دوس دارم ولی دلم نمیخواد بیان ایران. معذب میشم. ترحم هم که جدا.
+من دلم براش تنگ شده خیلی.
چند روز بود محلم نمیداد حرف بام نمیزد جوابمو به زور میداد اخرا یه کم بهتر شده بود ولی بازم سنگین بود جو. اول از همه هم با من قهر کرد ینی با بقیه خوب بود و کم کم نوبتی و شیفتی و یکی درمیون با بقیه هم همینطور... دو روز تاسوعا و عاشورا رو با رفقاش زد بیرون بی هیچ خبری و خدافظی. فقط از صحبتاش با تلفن فهمیدیم داره میره یه جا. حالا اومده. حالش برگشته سرجاش و منی که پوکر پوکرم. ساکت و بی رمقم. الان اینکه به من بگه خیلی دوست دارم و با تو هم هیچ مشکلی ندارم نه تنها حالموخوب نمیکنه بلکه خرابم میکنه.هیچ کس نمی تونه بفهمه ادم چقدر به لحاظ روحی اذیت میشه که همچین آدمی رو به عنوان پدر دوس داشته باشه یا درواقع محکوم باشه به دوست داشتنش. نمی فهمه چه حسی داره محکوم به دوس داشتن آدمی بودن که دوست داشتنی نیست اما قابل ترحمه. هیج کس نمی فهمه چقدر ترک خوردم.
تو زیارت عاشورا در لعن بنی امیه از کلمه "قاطبه" استفاده میشه و این برای من خیلی معنی میده . مفهوم اجتماع. ینی سکوت گناه کمی نیس .
نمی تونم تصور کنم روزی کلمه " مادر " برام مفهوم دوری باشه دووور چه روزای سختی در انتظار همه مونه. چرا؟
تو ادمای دوروبرم آخرین نفری ام که بهش حق میدم دلش گرفته باشه. ولی دست من نیس . دلم گرفته.خدایا منو ببخش .یکی منو ببخشه.
تو گوشم پلی میشه. یادم میوفته به تنهاییم. به جین که تنهاتر از همیشه ، روی صندلی سینما، چهار زانو نشسته و... زار زار .
از گلوی من دستاتو بردار.