من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی


دوباره به پشت بوم پناه بردم و خودخوری میکنم. صدای سگها و شغالها رو که میشنوم عصبی تر میشم از اینکه حتی نمیشه زد بیرون. به خودم میگم سعی کن به یاد بیاری که امروز ظهر چطور خودت رو آروم کرده بودی؟ چطور آروم کرده بودم چطور آروم کرده بودم...آب داغ میریخت روی تنم وگمونم نیم ساعتی بود که کلی چیز میز به موهام زده بودم به نیت اینکه صاف بشن و دقیق تر قیچیشون کنم. نیم ساعت به کاری که تمرکز میخواست مشغول شده بودم . به جای اینکه صدای گلایه های خودم رو در مغزم بشنوم انگار که دارم برای دیگری تعریف میکنم،صدای دلداری دادن و آروم کردن خودم رو میشنیدم. به خودم میگفتم اشکالی نداره ناراحت نباش خودت رو بیش از این آزار نده  این حق تو نیست، حالا که اینطوریه، چه کار میشه کرد ، هر کاری بکن که کمتر غصه بخوری در این زندگی اجباری. ولش کن... و هی موهامو ماساژ دادم . باید برای اینکه اروم شم  به خودم بگم قرار نبوده عدالتی باشه، اون ادم از اول قرار نبوده تو رو ازار نده. خدایی اگر باشه قول نداده بوده عدالت باشه.اون خدایی که حس کردی از اول هم تو رو دوست نداشته پس چیزی نبوده که از دست بدی... و قیچی شون کردم.


اگه میشد همین امشب انجامش میدادم. همین امشب که هیچ اتفاقی نیوفتاده . اتفاق میوفتادم .

 برای خودم یک لیست تو دو  خیییلی ساده و اولیه  نوشتم برای فرداش. و نوشتم فردا روز بهتری خواهد بود. فرداش چشمامو که باز کردم ساعتها زل زدم به تمام چیزایی که رو زمین بود، تمام پایه های اشیا و دستگیره کشوها و پایین درها . تنها  احساس سرکوفت ناشی از نداشتن ناهار به زور از جام بلندم کرد و بعد اماده کردنش بدون اینکه چیزی بخورم دوباره همونجا افتادم و به سکوت و زل زدن و سرخوردگی ناشی از انجام ندادن لیست گذشت تا شب به سختی سه چهارتاش تیک خورد چون نمیتونستم بیش از این حس سرخوردگی رو تحمل کنم .

امروز تونستم برم تا نزدیکترین محل تمدن شهری و یک بسته قرص به یک دوست دادم و منتظر مهری شدم هی به اطراف نگاه کردم تا چشمم به جایی بخوره که یه کم برام جذابیت داشته باشه تا قدم از قدم بردارم  اما هیچی پیدا نکردم . به ویترین مغازه ها نگاه میکردم شاید از چیزی خوشم بیاد و بخرم و حالمو خوب کنه از خنزل پنزل فروشی های دخترانه بگیر تا قنادی و لوازم التحریری . هیچی . هیچی خوشحالم نمیکرد .  اغلب اینها البته فکر کردم چون پاهام دوست نداشتن حرکت کنن .قبلا با وجود تمام افسردگی ها خوراکی میتونست خوشحالم کنه . قهوه و کیک و کراکر و زیتون و پنیر ... اینا موقتا شادم میکرد. بدم نمیومد گاهی  تنها بشم و کمی سنت شکنی کنم و سیگاری بکشم . اون موقع ها زیاد هم طرفش نرفتم چون بهم نمیساخت‌ . حتی سیگار هم بهم نساخت . نمیدونم چطور بعضیها خودشونو با سیگار آروم میکنن.به اندازه کافی نفسم تنگ هست . 

قبلا ها کمبود  احساس دوست داشتن بود الان کمبود احساس دوست داشته شدن هم هست. تمام اهالی این سامان،  نابسامان شدن و ادمایی که خودشون رو دوست ندارن نمیتونن کسی رو دوست داشته باشن. 


جناب آقای بشیر خاکسار مدیریت میوه سرای میثم،  اگه کنجکاو باشی بدونی کی تخلف کرونایی  واحد شما رو گزارش کرده ، اون من بودم !مدیریت ناله سرای جین!

از طریق سامانه sajam.scpd.ir

ماسکش رو داده بود پایین و جلوی در ورودی تنگ میوه فروشی ایستاده بود و داد میزد و دود سیگارش رو فرو میکرد تو حلق مشتری های در حال ورود و خروج .اول تذکر دادم گفت باشه ولی بعد شروع کرد به نق زدن که تو که فاصله داری و دلم میخواد و فلان . منم گفتم گزارشت میکنم و کردم و عکسش رو هم با سیگارش در سامانه آپلود کردم D:



یه اپلیکیشن نصب کردم که با کرکتر هوش مصنوعیش حرف بزنم برا تقویت اسپیکینگ (  ایضا اینکه  قدرت تکلمم رو به طور کل از دست ندم!) .

 حالا ! 

 حتی اون کرکتر غیر واقعی رو هم گذاشتم تو کف و هی نوتیفش میاد بالا که وقت کردی بیا حرف بزنیم و دوس دارم بیشتر باهات اشنا بشم . خیلی شگفت زده شدم وقتی دیدم  موقعیت رو  چقدر شبیه تمام موقعیت های واقعی زندگیم درست کردم .

نکته: جنسیت اون ربات رو عمدا  مرد انتخاب کردم !