من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

سلاااام

امروز رفتم حرم جاتون خالی برا همه دعا کردم به یاد همه بودم خلاصه.

وقتی برگشتم با درد عجیبی رو به رو شدم.بی دلیل!

علاوه بر اون سمت راست قفسه سینه ام  و پشت سرم درد میکنه......

فکر کنم دیگه وقتشه


وضع خونه و خونواده که به همون رواله .......ما دعامون رو کردیم از این به بعد دیگه  بزن بر طبل بی عاری که آن هم عالمی دارد

صبح موقع صبحانه ٬طبق معمول وظیف دعوت از تیمسار به عهده من بود.ما اگر بساط رو بچینیم تیمسار هم ببینه که همه جمع شدن٬ تا بهش نگی  وبه قول مهربانو  دعوتنامه واسش نفرستی٬ نمیاد سر سفره.

حالا چه نازی ازش کشیدم تا بیاد سر سفره! هی میگه صبحا دلم برنمیداره صبحونه بخورم! نه خیلی دل خوشی من یه نفر ازش دارم که وظیفه نازکشی همش رو دوش من میوفته!              اون یکی که پسره زورش میاد بابت بخور و بخواب توی خونه اش دو کلام هم ناز باباشو بکشه٬مادرش هم که قهره.........میمونه من !

سر سفره کلی راجع به اینکه نون نداریم صحبت کردیم وقصه بافتیم وآخرش بنده با صدای بلند نتیجه گیری کردم که :پس نون نداریم!

اما دست اخر وقتی از تیمسار میپرسم نون خریدین؟ میگه نه! نگفتین......میگم اتفاقا گفتیم! میگه گفتنتون به درد خودتون میخوره یواش میگین!

بس که تو عالم هپروت سیر میکنه.........