من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

دیشب۲



دیشب لوسین با پدرم کمی .........

تیمسار همون گلایه همیشگی را داشت؛ خونه نیستی ٬با ما حرف نمیزنی ٬ در امور خونه مشارکت نمیکنی.......

لوسین هم به مهری میگفت  رفتار تیمسار ما رو از خونه فراری  داده.......

مهری هم بعدا به من گفت اینا رو و میگفت خوب لوسین راست میگه.......

 که البته تا حدودی به نظر من بهانه بود چون وقتی تیمسار خونه نیست و مثلا سفره.......بازم لوسین خونه نمی مونه........روز ۵شنبه میگه  میرم کتابخونه اما میبینیم که کتابخونه بسته هست بعد میگه :سر یه ساعت خاصی میبنده که کارشناس میاد بسته باشه بعد دوباره باز میکنه!


دیروز مادرم به پدرم میگفت روز دختره چی میخوای به دخترت بدی؟پدرم هم کارتاشو داد تا واسه من پول جابه جا کنن.........حالا هرچی من میگم نمیخوام......کی گوش به حرف من میده؟

مهری میگه توعقلت نمیرسه اگه یه اتفاقی واسه پدر مادرت بیوفته باید دست پیش برادرات دراز کنی..........

من عقلم میرسه اما چی کار کنم روم نمیشه خجالت میکشم

بعدشم خوب پیش من نگه حتما که نباید به من بگه.........


دیشب بازم نخوابیدم